شایانیوز– گرینلند، بزرگترین جزیره جهان، به عنوان یک منطقه خودمختار اما بخشی از دانمارک، همواره در کانون توجه قدرتهای بزرگ بوده است. موقعیت جغرافیایی منحصر به فرد آن در شمال اقیانوس اطلس و مجاورت با مسیرهای حیاتی دریایی قطب شمال، همراه با منابع عظیم طبیعی، این سرزمین را به هدفی جذاب برای نفوذ و مالکیت تبدیل کرده است. ایالات متحده امریکا در تاریخ معاصر چندین بار کوشیده این سرزمین را به دست آورد؛ نخستین بار در سال ۱۹۴۶، زمانی که هری ترومن، رئیس جمهور وقت امریکا، پیشنهاد خرید گرینلند را با رقمی در حدود ۱۰۰ میلیون دلار مطرح کرد. این پیشنهاد در همان زمان از سوی دانمارک رد شد، اما اندیشه خرید این سرزمین هیچگاه به طور کامل از میان نرفت.
دههها بعد، در سال ۲۰۱۹، دونالد ترامپ بار دیگر این ایده را زنده کرد و موضوع خرید گرینلند را به یکی از بحثبرانگیزترین مسائل روابط بینالملل تبدیل نمود. ترامپ، با پیشینهای در حوزه املاک و مستغلات، این اقدام را در قالب یک «معامله بزرگ» معرفی کرد و بر این باور بود که همانطور که خرید آلاسکا و لوییزیانا در تاریخ امریکا نقطه عطفی به شمار میرود، الحاق گرینلند نیز میتواند دستاوردی تاریخی برای امریکا و شخص او باشد. او در تاریخ هفت ژانویه سال جاری اعلام کرد که گرینلند باید به امریکا ملحق شود و حتی دانمارک را تهدید کرد که در صورت امتناع، تعرفههای تجاری سنگینی بر این کشور اعمال میکند.
در سال ۱۹۵۱، واشنگتن و کپنهاگ پیمان دفاعی گرینلند را امضا کردند. بر اساس این پیمان، امریکا متعهد شد از این جزیره در برابر حملات خارجی دفاع کند.
داستان از کجا آب میخورد؟
انگیزههای ترامپ را میتوان در سه سطح اصلی تحلیل کرد:
سطح استراتژیک و امنیتی:
گرینلند موقعیتی کلیدی در معادلات نظامی دارد. پایگاه هوایی «تول» (که اکنون با نام پایگاه پیتوفیک شناخته میشود) در این جزیره، یکی از مراکز مهم راداری و هشدار زود هنگام امریکا در برابر حملات موشکی روسیه است. کنترل کامل بر این سرزمین میتوانست امنیت دفاعی امریکا در قطب شمال را به شکل چشمگیری تقویت کند.
سطح اقتصادی و منابع طبیعی:
گرینلند غنی از منابعی چون نفت، گاز، فلزات و به ویژه عناصر کمیاب زمین است؛ عناصری که در صنایع نوین همچون باتری خودروهای برقی و تجهیزات پیشرفته الکترونیک نقشی اساسی دارند. دسترسی به این منابع میتوانست امریکا را در رقابت جهانی با چین و اتحادیه اروپا در موضع بهتری قرار دهد.
سطح ژئوپلیتیکی:
با گرم شدن زمین و ذوب شدن یخهای قطب شمال، مسیرهای دریایی جدیدی در حال شکلگیری است. این دگرگونی، قطب شمال را به میدان تازهای از رقابت میان قدرتهای بزرگ، به ویژه امریکا، روسیه و چین، بدل کرده است. به عبارتی این مسیرهای تازه میتواند تعیین کننده معادلات ژئوپلیتیک و تسهیل کننده عبور و مرور نظامی و اقتصادی باشد.
در هر حال واکنش دانمارک و مردم گرینلند قاطعانه منفی بود. نخست وزیر دانمارک، پیشنهاد ترامپ را «غیرممکن و حتی مضحک» خواند و نخست وزیر گرینلند نیز تأکید کرد که «این سرزمین متعلق به مردم گرینلند است و نه کالایی برای فروش». مخالفت عمومی نیز چشمگیر بود؛ نظرسنجیها نشان دادند که اکثریت قاطع مردم گرینلند با هرگونه انتقال حاکمیت مخالفاند. حتی گروه ابتکاری «دانمارکیسازی» پیشنهاد داده که در مقابل این درخواست ترامپ برای الحاق گرینلند به ایالات متحده، خوب است که دانمارک نیز ایالت کالیفرنیا را از امریکا بخرد.
«زاویر دوتوا» مبتکر این کارزار به رسانه امریکایی پالتیکو گفت: خرید کالیفرنیا یک تریلیون دلار هزینه دارد. این کارزار پیشنهاد داده که هزینه خرید کالیفرنیا از طریق جذب سرمایه جمعی توسط مردم دانمارک تأمین شود. وبسایت «دانمارکیسازی» میگوید: «این فقط ۲۰۰ هزار کرون برای هر شهروند دانمارکی آب میخورد.»
این گروه جزئیاتی درباره مبلغ جمعآوری شده ارائه نکرده، اما اعلام کرده که حدود ۲۰۰ هزار نفر دادخواستی را برای پیوستن کالیفرنیا به دانمارک امضا کردهاند. و این پاسخی دندانشکن به زیادهخواهی دونالد ترامپ است.
در پی این واکنشها، ترامپ سفر رسمی خود به دانمارک را لغو کرد که همین امر موجب تنش دیپلماتیک میان دو کشور شد.
این ماجرا، در نگاه جامعهشناختی و روانشناختی، بازتابی از برخورد دو نگرش متفاوت است:
نگرش «مالکیت محور» که در تاریخ امریکا با خرید سرزمینها و اضافه کردن ایالتها سابقهای طولانی دارد.
نگرش «هویت محور» مردم گرینلند که در مسیر استقلال و خودمختاری گام برمیدارند، سرزمینشان را دوست دارند و نمیخواهند آن را در ازای پول در اختیار بیگانه بگذارند. برای گرینلندیها، پیشنهاد ترامپ نه یک فرصت، بلکه تهدیدی علیه هویت ملی، احساسات جمعی و حق تعیین سرنوشت بود.
از منظر سیاسی نیز، این ماجرا نشان داد که حتی در عصر مدرن، ایده «خرید سرزمین» هنوز هم به عنوان ابزاری برای گسترش نفوذ در ذهن برخی رهبران وجود دارد؛ هرچند که اجرای آن با واقعیتهای حقوق بینالملل و خواست مردم مغایرت دارد.
پیشنهاد ترامپ، گرچه تحقق نیافت و احتمالاً هرگز تحقق نیابد، اما اهمیت ژئوپلیتیک گرینلند را بیش از پیش آشکار کرد. این جزیره امروز نه تنها موضوعی در روابط دانمارک و امریکا، بلکه عرصهای برای رقابت جهانی است. در نهایت میتوان گفت که ماجرای ترامپ و گرینلند نمادی است از تقابل میان سیاستهای یکجانبهگرایانه و آرمانهای استقلالطلبانه ملتی کوچک که میخواهد سرنوشت خود را به دست گیرد و از نفوذ و سلطه بیزار است.
source