به گزارش رکنا، درخانواده ای به دنیا آمدم که ازنظراقتصادی ضعیف بودیم. پدرم کارگرگچ کاری بود اما درآمدش کفاف هزینه‌های زندگی را نمی داد.من هم خواهر کوچکی داشتم که همه وجودم بود. دلم می خواست چیزی از دختران خردسال کم نداشته باشد و حسرت عروسک های آن ها را نخورد ولی کاری از دستم بر نمی آمد. 

خلاصه در یکی ازهمین روزها همه چیز سیاه شد و پدرم درمحل کار براثرسکته قلبی جان خود را ازدست داد.حالا من ماندم با خواهرومادری که باید مخارجشان را از یک راهی تامین می کردم.

جوان۱۸ساله درادامه سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت:آن زمان۱۵سال بیشترنداشتم و علاوه برخانه ۵۰ متری پایین شهری که با هزار بدبختی و مکافات خریده بودیم،یک دستگاه موتورسیکلت مدل پایین هم از پدرم به ارث مانده بود که مدام دچارنقص فنی می شد. هرطور بود با غم پدرم کنار آمدم، چرا که حتی وقت سوگواری نداشتم و از همان ابتدا محکم ایستادم و با موتوری که گواهی نامه اش را نداشتم اما مهارت موتور سواری ام خوب بود، شروع به مسافرکشی کردم. به سختی پول درمی آوردم تا این که یک روزآقایی جوان به نام «حمید» را سوارکردم. او ازمن خواست جلوی پارک نگه دارم.

وقتی پیاده شد، دردستش بسته ای قرارداشت که بعدا فهمیدم مواد مخدر بود. به یک نفردیگر داد و کلی پول گرفت و دوبرابر کرایه اش را به من پرداخت کرد. وقتی نگاه کنجکاو مرا دید، گفت:می خواهی ازاین به بعد با من کار کنی؟گفتم:خانواده ام فقط من را دارند،اگربرایم اتفاقی بیفتد تکلیف آن ها چه می شود؟ گفت:اگر مراقب باشی، طوری نخواهد شد !خلاصه قبول کردم و چند باری با او به پارک ها رفتم و چند بارهم درخانه ها برای افرادی که در مهمانی بودند، مواد بردم.

پول خوبی دریافت می کردم وکلی عروسک برای خواهرم خریدم به طوری که از خوشحالی چشمانش برق می زد .

مادرم که شک کرده بود من این همه پول را ازکجا می آورم، هرشب کلی دعوا می کرد اما من صبح دوباره سرهمان کار می رفتم. یک روزحمید(کسی که از او مواد می گرفتم)گفت:این بسته را به فلانی برسان، این هم مال خودت! می خوای مصرف کن، می خوای برای خودت بفروش! بین دوراهی گیرکرده بودم اما آخر این کنجکاوی کاردستم داد و مواد(شیشه)را مصرف کردم. ازهمان جا بود که تصمیم گرفتم برای سرخوشی و حال خوب موقتی که دارم انواع مواد مخدر را امتحان کنم.

حالا خودم یکی ازمشتری های حمید شده بودم.یک روزکه بسته زیادی دستم داد که مثل همیشه به مهمانی ببرم،دچاروسوسه های شیطانی شدم،چرا که خودم حسابی خمارولنگ مواد بودم. بالاخره مواد را برای خودم برداشتم و سعی کردم دوسه روزی ازخانه بیرون نیایم و پنهان شوم تا دست «حمید» و همدستانش به من نرسد اما نیازمن به مواد باعث شد خانه را ترک کنم و به مکان مناسبی برای استعمال مواد بروم .همین طور که در گوشه تاریک پارک نشسته بودم، ناگهان «حمید» مقابلم سبز شد، اول فکر کردم توهم می زنم اما وقتی مشتش را به صورتم کوبید تازه فهمیدم خیال نیست. او مواد را از من گرفت و بعد ازکلی تهدید رفت.من هم با صورت خونی خودم را به زور به منزل رساندم و ازآن جا بود که مادرم متوجه کارهای من شد و مرا مجبورکرد که به مرکزترک اعتیاد بروم اما کاش….

با صدور دستوری از سوی سرهنگ مجتبی حسین زاده(رئیس کلانتری رسالت مشهد)این جوان با هماهنگی های قضایی به یکی از مراکز درمانی ترک اعتیاد معرفی شد و تلاش برای دستگیری حمید نیزادامه یافت.

source

توسط expressjs.ir