فروغی در شرایطی این شعر رو سرود که نزد ناصرالدین شاه بود و ناصر یک بیت از این شعر رو میگه و فروغی ادامه اش رو بداهه میگه ، گرچه این شعر اینقدر زیباست که از شاه قجری گذر کرده ولی دو بیت پایانی یادی از شاه کرده که باید میکرد .

کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را

کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور

پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

چشمم به صد مجاهده آیینه‌ساز شد

تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را

بالای خود در آینهٔ چشم من ببین

تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را

مستانه کاش در حرم و دیر بگذری

تا قبله‌گاه مؤمن و ترسا کنم تو را

خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم

خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را

گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من

چندین هزار سلسله در پا کنم تو را

طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند

یک‌جا فدای قامت رعنا کنم تو را

زیبا شود به کارگه عشق کار من

هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را

رسوای عالمی شدم از شور عاشقی

ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را

با خیل غمزه گر به وثاقم گذر کنی

میر سپاه شاه صف‌آرا کنم تو را

جم دستگاه ناصردین شاه تاجور

کز خدمتش سکندر و دارا کنم تو را

شعرت ز نام شاه، فروغی شرف گرفت

زیبد که تاج تارک شعرا کنم تو را

منبع: ساعدنیوز

source

توسط expressjs.ir