علیاکبر محمودی در یک یادداشت ارسالی نوشت: این روزها در گوشه و کنار جهان اتفاقات و رخدادهایی میگذرد که روح انسانی را به فریاد وامیدارد و دریغ است در این میان نهادهای بینالمللی و در راس آن سازمان ملل متحد تنها نظارهگر این اتفاقات هستند. بیش از هفتاد سال از زمان تاسیس سازمان ملل میگذرد. سازمانی که بعد از جنگ جهانی دوم و در سال ۱۹۴۵ بر روی ویرانههای ناشی از این جنگ بنا نهاده شد تا مانع از وقوع و تکرار فجایع انسانی و جنگهای ویرانگر شود. هدف اصلی و ابتدایی تشکیل سازمان ملل متحد نیز، حفظ صلح و امنیت بینالمللی، حمایت از حقوق بشر و توسعه همکاری میان ملتها بود. امروز اما با گذشت بیش از 7 دهه و با انتظاراتی چون رشد و بالندگی و اثرگذاری این سازمان، عملکرد آن به گونهای شده است که بسیاری از کارشناسان و ملتها آن را نهادی ناکارآمد و بیاثر و با سیاستهای دوگانه میدانند؛ نهادی که بیش از آنکه نقش فعال داشته باشد، به یک تریبون تشریفاتی منفعل تبدیل شده است. نهادی که تنها سختترین کارش در بدترین شرایط در حال وقوع، در محکوم کردن و بیانیه دادن و برگزاری نشستهای بی سرانجام و با طرحهایی قابل وتو، مبدل شده است.
از غزه تا لیبی، از اوکراین تا ایران، سازمان ملل تنها تماشاچی است
بررسی رخدادها، جنگها و فجایع در سالهای اخیر در کشورها و مناطق مختلف جهان، نشان میدهد که سازمان ملل متحد برخلاف جایگاه در نظر گرفته آن، نه تنها قادر به ایفای نقش بازدارندگی نیست بلکه به ایفاگر نقش و کمک کننده به تشدید برخوردها تبدیل شده است. وقوع و استمرار جنگ غزه، نمونه بارزی است. بر اساس گزارش دفتر هماهنگی امور بشردوستانه سازمان ملل (OCHA)، تنها در فاصله اکتبر ۲۰۲۳ تا می 2025 بیش از 60 هزار فلسطینی در این جنگ جان باختهاند که نزدیک به نیمی از آنان کودکان و زنان بودهاند. با وجود این، شورای امنیت نتوانست حتی یک قطعنامه الزامآور برای توقف جنگ تصویب کند؛ چرا که ایالات متحده آمریکا چندین بار از حق وتوی خود برای توقف جنگ استفاده کرد.
نمونه مشابه این موضوع را میتوان در بحران سوریه دید. طبق گزارش کمیساریای عالی پناهندگان(UNHCR) در این بحران از سال ۲۰۱۱ تا کنون، بیش از ۵۰۰ هزار نفر کشته و حدود ۱۳ میلیون نفر آواره شدهاند در طول این جنگ، روسیه و چین بارها قطعنامههای پیشنهادی درباره آتشبس یا تحریم دولت دمشق را وتو کردند. نتیجه آنکه، شورای امنیت سازمان ملل فلج شد و جنگ سالها ادامه یافت به ویرانیهای بیشتر و در نهایت سقوط حکومت قانونی بشار اسد، منتهی شد.
حتی در اوکراین نیز، با وجود اشغال بخشی از خاک این کشور در سال ۲۰۲۲ توسط روسیه، شورای امنیت قادر به اقدام جدی نبود؛ چرا که روسیه خود عضو دائم با حق وتو است. تنها مجمع عمومی توانست قطعنامههای غیرالزامآوری صادر کند که بیشتر جنبه نمادین داشتند چرا که در این میان روسیه به عنوان یک طرف جنگ، خود از حق ناحق وتو برخوردار بود.
ویا در جنگ اخیر 12 روزه میان ایران و رژیم صهیونیستی، در حالیکه همه وقایع بیانگر تجاوز رژیم صهیونیستی و محکومیت این رژیم بود، حتی بیانیهای در محکومیت این اقدام هم صادر نشد.
دبیرکل؛ از رهبری اخلاقی تا سخنگوی تشریفاتی
در این میان و با این اوصاف، یکی دیگر از نشانههای بحران و تزلزل در سازمان ملل را میتوان در جایگاه دبیرکل آن جستجو کرد. دبیرکل سازمان ملل متحد، طبق منشور، باید «نماینده عالی جامعه جهانی» باشد؛ اما در عمل، اغلب به سخنگویی بدل شده است که صرفاً ابراز نگرانی و تأسف میکند. آنتونیو گوترش، دبیرکل فعلی، بارها نسبت به فاجعه انسانی در غزه هشدار داده، اما فراتر از صدور بیانیه، هیچ ابزار اجرایی در اختیار ندارد.
این وضعیت، شکاف عمیقی میان انتظارات ملتها و عملکرد واقعی سازمان ملل ایجاد کرده است. جهانی که هر روز شاهد تصاویر کشتار غیرنظامیان است، دیگر نمیتواند به بیانیههای «ابراز نگرانی» دل خوش کند.
ریشه بحران؛ شورای امنیت و حق وتو
در بررسی ریشههای بحران در سازمان ملل متحد، اصلیترین مانع اصلاح عملکرد سازمان ملل، را میتوان ساختار شورای امنیت جستجو کرد. پنج کشور پیروز جنگ جهانی دوم یعنی آمریکا، روسیه، چین، فرانسه و بریتانیا، حق وتویی در اختیار دارند که هر یک میتواند تمام تصمیمات جمعی را فلج کند. بر اساس گزارش «اندیشکده شورای روابط خارجی آمریکا» از زمان تأسیس سازمان ملل تاکنون بیش از ۳۰۰ مورد استفاده از حق وتو عمدتاً توسط آمریکا و روسیه(شوروی) ثبت شده است که عدم استفاده از بسیاری از آنها میتوانست به صلح جهان کمک نماید. این ساختار و این حق معیوب، سبب شده که سازمان ملل بیش از آنکه نماینده همه کشورها باشد، به ابزاری در دست قدرتهای بزرگ تبدیل شود. کشورهایی که خود اغلب طرف مستقیم منازعات هستند، به گونهای که همزمان قاضی و بازیگر میشوند.
شباهت تاریخی با جامعه ملل
وضعیت امروز سازمان ملل یادآور سرنوشت جامعه ملل است. این نهاد پس از جنگ جهانی اول تأسیس شد، اما به دلیل ناتوانی در جلوگیری از تجاوزات آلمان، ایتالیا و ژاپن، به سرعت بیاعتبار شد. وقتی نتوانست جلوی حمله ایتالیا به اتیوپی یا تجاوز ژاپن به منچوری را بگیرد، عملاً کارکرد خود را از دست داد و زمینهساز جنگ جهانی دوم شد. سازمان ملل نیز اکنون همان فرمان را در مسیر بیعملی در برابر فجایع و گروگانبودن تصمیمات توسط قدرتهای بزرگ، میپیماید.
ضرورت یک سازمان جهانی نوین
با این تفاسیر امروز، جهان بیش از هر زمان دیگری نیازمند بازنگری در نظم بینالملل و گذار از سازمان ملل متحد است. چراکه جهان امروز نیازمند نهادی است که نماینده ملتها باشد، نه صرفاً دولتها تا شاید با ایجاد مجمعی جهانی با وزن برابر برای کشورها یا حتی نمایندگان مستقیم ملتها، این مهم برآورده شود. ضمن آنکه این نهاد نوین بدون حق وتو اداره شود – تا هیچ قدرتی نتواند مانع اراده جمعی جهان شود. همچنین نهاد جدید میبایست دارای بازوی اجرایی مستقل و شفاف باشد نهادی که بتواند عاملان جنایتهای جنگی و نسلکشی را پاسخگو کند. ضمن انکه قادر باشد تا پاسخگوی بحرانهای معاصر از تغییرات اقلیمی تا مهاجرتهای گسترده و نابرابریهای اقتصادی جهانی، باشد.
در نهایت میتوان عنوان کرد سازمان ملل متحدی که در آغاز راه نماد امید بود، امروز به نهادی فرسوده و ناکارآمد بدل شده است. درست همانطور که جامعه ملل روزی جای خود را به سازمان ملل داد، اکنون جهان باید به فکر جایگزینی نوین باشد. عبور از سازمان ملل به معنای عبور از اصل همکاری جهانی نیست؛ بلکه به معنای ساختن نظمی عادلانهتر است که بتواند واقعاً حافظ جان انسانها و کرامت ملتها باشد. اگر جامعه جهانی در برابر این ضرورت تاریخی بیعمل بماند، خطر تکرار فجایعی بزرگتر از آنچه در قرن بیستم رخ داد، دور از انتظار نخواهد بود.
source