به گزارش اختصاصی خبرنگار رکنا، هفته گذشته، فیلمی در فضای مجازی منتشر شد که در آن یک پسر ژاپنی، پس از ۲۸ سال، موفق شد پدر ایرانی خود را پیدا کند. او به ایران سفر کرد، مراسم عروسی برگزار کرد و روزهایی پر از شادی و هیجان انگیزی را در کنار خانواده پدریاش گذراند.
در این فیلم دیده میشد که او به همراه همسر و دختر ۵ ماههاش، کنار پدرش ایستاده و با خانواده عکس یادگاری میگیرد! عکسی که قرار است وقتی به ژاپن بازمیگردد، به مادر و خانواده مادریاش نشان دهد.
در گفتوگویی مفصل با این پسر، که نامش کاکاساکی است، او از سالهای دشوار زندگیاش سخن گفت. کودکیاش به سختی گذشت و وقتی ۱۶ یا ۱۷ ساله بود، مادرش برای اولین بار عکس ویزای پدر ایرانیاش را به او نشان داد. همان عکس جرقهای شد تا کاکاساکی تصمیم بگیرد هویت اصلیاش را پیدا کند و پدرش را بیابد.
کاکاساکی در طول این سالها 2 بار به ایران آمد، اما چون نام پدربزرگش را نمیدانست، نتوانست ردپای پدرش را پیدا کند. با این حال، او هیچوقت ناامید نشد. روزها و شبهای زیادی را به جستجو گذراند، حتی در فضای مجازی نیز به دنبال پدرش گشت. تا اینکه به شکلی کاملاً اتفاقی، یکی از همسایههای جدیدشان در ژاپن، که از دوستان قدیمی پدرش بود، او را شناخت.
این همسایه به نام رضا، به سرعت متوجه شد که کاکاساکی همان فرزند گمشده دوست قدیمیاش، محمد رمضانی است. آقای رمضانی، پدر کاکاساکی، سالها پیش به ایران بازگشته بود، اما همچنان به دنبال فرزندش در ژاپن بود. او حالا ازدواج کرده و 4 فرزند و 2 نوه دارد. با این وجود، هر بار که دوستان یا آشنایان به ژاپن میرفتند، نشانی خانه قدیمی همسرش را به آنها میداد، به امید اینکه شاید اثری از خانواده گمشدهاش پیدا شود.
دیداری که زندگی را تغییر داد
پس از ۲۸ سال دوری، کاکاساکی و پدرش محمد رمضانی بالاخره همدیگر را پیدا کردند. این دیدار نه تنها شکاف سالها جدایی را پر کرد، بلکه عشقی عمیق و رابطهای محکم میان آنها ایجاد کرد. کاکاساکی به همراه خانوادهاش به ایران آمد و هفتهها در کنار خانواده پدریاش زندگی کرد. آنها از شهرهای مختلف ایران، از جمله مشهد، تبریز، همدان و تهران بازدید کردند و خاطراتی بهیادماندنی ساختند.
حالا وقت بازگشت کاکاساکی به ژاپن فرا رسیده است. اما او این بار با کولهباری از عشق، خاطرات شیرین و ریشههایی که او را به گذشتهاش پیوند میدهند، به شهر و کشورش بازمیگردد.
داستان زندگی محمد رمضانی و پیدا کردن پسر گمشدهاش بعد از 28 سال
28 سال پیش برای کار نجاری به ژاپن رفتم. در آنجا، بعد از یک تصادف، با یک خانم ژاپنی آشنا شدم. ما سه سال با هم زندگی کردیم و خداوند پسری به ما هدیه داد.
وقتی برای گرفتن مدارک شناسایی فرزندم به پلیس ژاپن مراجعه کردم، اتفاق عجیبی رخ داد. پلیس من را به جرم نداشتن ویزا بازداشت کرد و به ایران دیپورت شدم.
بعد از بازگشت به ایران، از همان روزها به دنبال فرزندم در ژاپن بودم. واسطههای زیادی برای این کار داشتم و بارها تلاش کردم، اما هیچگاه موفق نشدم.
چند وقت پیش، ماجرا تغییر کرد. آن روز از یک مراسم عزاداری برمیگشتم و از ته دل از خدا خواستم کمکم کند تا خانوادهام را پیدا کنم. باور نمیکنید! چند دقیقه بعد، گوشیام زنگ خورد. دوستی از ژاپن تماس گرفت و گفت که پسرم را پیدا کرده است.
چند دقیقه بعد، پسرم خودش با من تماس گرفت. صدایش را که شنیدم، انگار دنیا را به من دادند. چند ساعت بعد، او به ایران آمد و برای اولین بار او را از نزدیک دیدم.
حالا، او را به اسم ایرانی “علی” صدا میکنم، نامی که خودم برایش انتخاب کردم. پسرم ازدواج کرده و یک دختر پنجماهه دارد. او 25 روز در ایران بود، به شهرهای همدان و تبریز سفر کرد، و شنبه به کشورش بازگشت.
من در ایران ازدواج کردهام و چهار فرزند دارم. همسرم زن مهربانی است و از همان روز اول میدانست که من به دنبال خانوادهام در ژاپن هستم. حالا خیلی خوشحالم که توانستم پسرم را پیدا کنم.
میخواهم بهصورت قانونی نام “کاکاساکی” را در شناسنامهام ثبت کنم تا این ارتباط برای همیشه ماندگار باشد.
روایت پسر از جستجوی چندین ساله برای یافتن پدر ایرانی اش
از چند سالگی به دنبال پدرت بودی و اسمش را از مادرت شنیدی؟
فکر میکنم ۱۳ یا ۱۴ ساله بودم که مادرم برای اولین بار درباره پدر ایرانیام صحبت کرد و مدارک و عکسی از او به من نشان داد.
از چند سالگی جستجو برای یافتن پدرت را آغاز کردی؟
تقریباً از ۱۸ سالگی.
از چه طریقی به دنبال پدرت گشتی؟
هر کاری که از دستم برمیآمد انجام دادم. حتی در فضای مجازی به دنبال او گشتم، اما اثری پیدا نکردم. یکبار هم به ایران سفر کردم، ولی به دلیل زیاد بودن افرادی با نام و فامیل مشابه پدرم و نداشتن اطلاعاتی مانند اسم پدربزرگم، موفق به پیدا کردن او نشدم و ناچار به ژاپن برگشتم. اما بعداً اتفاق جالبی رخ داد؛ یکی از همسایههایمان که دوست پدرم بود، ما را با یکدیگر آشنا کرد.
چه احساسی داری که پدرت را پیدا کردهای؟
خیلی خوشحالم. با اینکه سختی زیادی کشیدم، اما اکنون احساس فوقالعادهای دارم.
وقتی به کشورت برگردی، قصد داری موضوع را به خانوادهات بگویی؟
بله، حتماً با خانوادهام در این باره صحبت خواهم کرد
چرا نام علی را برای اسم ایرانی ات انتخاب کردی؟
نام علی را به این دلیل انتخاب کردم که مادرم گفته بود پدرم قصد داشت این اسم را برای من انتخاب کند. وقتی بزرگتر شدم، فهمیدم که نام علی نمادی از نیکنامی و مهربانی است. همین موضوع باعث شد تا این اسم را برای خودم انتخاب کنم.
شغل شما چیست؟
من نماینده شورای شهر در کشورم هستم.
شنیدهایم که قصد داری ارتباط خوبی با شورای شهر اسلامشهر برقرار کنی. درست است؟
بله، تصمیم دارم پل ارتباطی بین شهر خودم و اسلامشهر برقرار کنم تا روادید برای رفتوآمد مردم راحتتر شود.
از ایران چه خاطرهای برایت باقی خواهد ماند؟
مردم ایران بسیار شاد و سرزنده هستند. اینکه برخی میگویند در ایران همیشه جنگ و درگیری وجود دارد، کاملاً اشتباه است. من بهترین و شادترین روزهای زندگیام را در ایران گذراندم و این تجربه را با همه در میان خواهم گذاشت.
source