گاهی اوقات از همان ابتدا مشخص است که یک فیلم تجربه خوبی نخواهد بود. سکانس‌های ‏آغازین فرصتی هستند تا نه تنها انتظارات را برآورده کنند بلکه دیدگاه قبلی و منفی ‏مخاطب را برطرف کنند. یک شروع عالی می‌تواند ما را متقاعد کند که هر حالت ذهنی‌ای ‏که با خود آورده‌ایم را کنار بگذاریم و برای مدتی خودمان را با این اثر جدید هماهنگ کنیم. ‏یک شروع بد می‌تواند تأثیری سخت به جای بگذارد که نتوان آن را در ادامه کنار گذاشت.‏

بنابراین، وقتی فیلم «در سرزمین‌های گمشده» با نگاه کردن دیو باتیستا به دوربین و ‏پیشنهاد این شروع شد که اگر ما وقت و تحملش را داشته باشیم تا داستانی را بگوید که ‏قصه پریان نیست و پایان خوشی ندارد، عصبی شدم. وقتی اولین صحنه با دیالوگ‌های ‏دست‌وپاگیر و توضیحی همراه بود، این نگرانی‌ها در دلم جا گرفتند و وقتی بعد از چند ‏دقیقه متوجه شدم که این زیبایی‌شناسی لجن‌مانند و بی‌جان قرار است ماندگار باشد، آزرده ‏خاطر شدم.‏

اکثر مردم، وقتی با یک شروع بد مواجه می‌شوند، در این فکر خواهند بود که آیا سینما را ‏ترک کنند یا فیلم را قطع کرده و چیز دیگری را پخش کنند. از آنجایی که من به دلیل ‏وظیفه حرفه‌ای مجبور به تماشای کامل فیلم بودم، فقط می‌توانستم به بهبود آن امید داشته ‏باشم. متأسفانه، مقدمه باتیستا پیشگویانه از آب درآمد و این فیلم هیچ پایان خوشی برای من ‏نداشت.‏

In The Lost Lands

داستان بیش از حد اشباع شده

سعی خواهم کرد آنچه در اینجا از نظر داستانی می‌گذرد را خلاصه کنم، اما یکی از نقاط ‏ضعف اصلی فیلم «در سرزمین‌های گمشده» این است که برای کارکردن به مقدار زیادی ‏مقدمه‌چینی نیاز دارد. این فیلم که بر اساس داستان کوتاهی از جورج آر. آر. مارتین ساخته ‏شده، در دنیایی جریان دارد که زمانی متعلق به ما بود اما مدت‌ها پیش بر اثر جنگ ویران ‏شده است. تمدن بشری به یک شهر دیوانه‌وار تقلیل یافته است، جایی که اکثریت قریب به ‏اتفاق مردم ظاهراً محکوم به کلنگ زدن در تمام طول روز هستند.‏

فرمانروای (با بازی یاچک دزیسیویچ) این شهر ناتوان است و یک کشمکش قدرت بین ‏ملکه ملانژ (با بازی آمارا اوکرکه)، که از شوهرش متنفر است، و پاتریارک یوهان (با ‏بازی فریزر جیمز)، که کلیسای ستمگر و خشن او به نظر می‌رسد قدرت واقعی در اینجا ‏باشد، در حال شکل‌گیری است. یک عامل غیرمنتظره در این انبار باروت سیاسی، گری ‏آلیس (با بازی میلا یوویچ) است، یک جادوگر که آرزوها را برآورده می‌کند و هیچ‌کس را ‏رد نمی‌کند، و توسط جمعیت ستمدیده شهر مورد احترام است. کلیسا، البته، نمی‌تواند این را ‏تحمل کند؛ فیلم «در سرزمین‌های گمشده» با اعدام یا تلاش برای اعدام گری آلیس آغاز ‏می‌شود.‏

کمی پس از آنکه آلیس از چوبه دار گریخت، ملکه خواهان او می‌شود. او از جادوگر ‏توانایی تبدیل شدن به گرگ را می‌خواهد، قدرتی نادر که می‌توان آن را در سرزمین‌های ‏گمشده (هر چیزی که شهر نیست) یافت. برای برآورده کردن خواسته‌اش، آلیس باید از ‏مرزهای شهر عبور کند، یک تغییر شکل‌دهنده از این نوع پیدا کند و قدرتش را بگیرد. ‏برای انجام این کار، او از خدمات بویس (با بازی دیو باتیستا)، یک شکارچی، مسافر ‏باتجربه و تفنگ‌دار، استفاده می‌کند، زیرا «در سرزمین‌های گمشده» علاوه بر الهام گرفتن ‏از قرون وسطی، رگه‌هایی از وسترن نیز دارد.‏

بویس از یک گرگینه که در رودخانه جمجمه اردو زده است خبر دارد و این دو یاغی به ‏سوی این مکان که هیچ‌کس از آن بازنمی‌گردد راهی می‌شوند. اش (آرلی جوور)، مأمور ‏متعصب پاتریارک، سوار بر قطار بزرگ و شیطانی کلیسا، آن‌ها را تعقیب می‌کند. آن‌ها ‏شنیده‌اند که ملکه به دنبال گری آلیس بوده است و اگر بتوانند اعتراف جادوگر را بگیرند، ‏می‌توانند قبل از اینکه ملانژ قدرت زیادی به دست آورد، او را سرنگون کنند.‏

یک جزئیات حیاتی برای دسیسه‌های پشت پرده: بویس معشوقه پنهانی ملکه است، کسی که ‏شوهرش را با بی‌وفایی‌اش مسخره می‌کند و یک جزئیات دیگر، حیاتی برای این جستجو: ‏جرایس (سایمون لوف)، کاپیتان وفادار دیده‌بان ملکه که کمی بیش از حد به او علاقه دارد، ‏معامله‌ای جداگانه با آلیس انجام داده است. او خواسته است که آرزوی ملکه برآورده نشود.‏

همه این‌ها در حدود ۲۰ دقیقه اول، قبل از شروع ماجراجویی، مشخص می‌شود. همان قدر ‏که به نظر می‌رسد، همه چیز آشفته است. بارها با خودم فکر کردم که فیلم «در ‏سرزمین‌های گمشده» شبیه کسی است که سعی کرده یک مینی‌سریال چند قسمتی را در یک ‏فیلم سینمایی فشرده کند و بهایش نیز از دست دادن هر چیزی که ممکن بود باعث شود من ‏به این روایت اهمیت بدهم، بوده است و این اثر از یک نقطه داستانی به نقطه دیگر ‏می‌شتابد. شخصیت‌ها بیشتر پوسته‌های توخالی و شکننده‌ای هستند که ساخته شده‌اند تا شبیه ‏تیپ‌های قابل تشخیص باشند و هیچ فکر بیشتری درباره آن‌ها نشده است.‏

In The Lost Lands

مشکلات متعدد فیلم

شاید فیلمنامه شالوده پوسیده فیلم باشد، اما هیچ عنصری به تنهایی نمی‌تواند تمام تقصیر ‏پوچی این فیلم را بر عهده بگیرد. رویکرد بصری کارگردان پل دبلیو. اس. اندرسون و ‏سرعت سرسام‌آور فیلم از ساختار فیلم «در سرزمین‌های گمشده» به‌عنوان جریانی بی‌پایان ‏از چیزهای به اصطلاح «باحال» پشتیبانی می‌کند که شاید ۱۰ درصد آن‌ها واقعاً به آن ‏شکل درمی‌آیند. این اولین تجربه من با کار اندرسون است، بنابراین نمی‌توانم در مورد ‏اینکه این با سبک شخصی او چگونه مطابقت دارد اظهار نظر کنم، اما برای من این‌طور ‏به نظر می‌رسید که او سعی می‌کند تا از کارهای متوسط زک اسنایدر کپی کند و آنچه را ‏که او خوب انجام داده را کاملاً اشتباه انجام داده است.‏

یوویچ نیز برای من یک مشکل اساسی بود. من معمولاً بازیگرانی را که چیز زیادی برای ‏کار کردن ندارند می‌بخشم و بیشتر بازیگران نیز نمی‌توانند کاری در برابر آشفتگی این ‏فیلم‌نامه انجام بدهند، اما شخصیت‌پردازی احساسی او از گری آلیس من را کاملاً گیج کرد. ‏این جادوگر قلب فیلم است، و برخلاف بقیه، من نتوانستم درک کنم که فیلم «در ‏سرزمین‌های گمشده» می‌خواهد ما چگونه با او ارتباط برقرار کنیم. کمی ثبات در بازی او ‏کمک زیادی می‌کرد تا چیزی برای تکیه کردن داشته باشم.‏

باتیستا تنها کسی است که در لحظات نادر و با توجه به لطافت انسانی که به شخصیتش ‏داده شده است، موفق به درخشش می‌شود. حداقل در حالت انتزاعی، می‌توانم بفهمم چه ‏چیزی او را به این نقش جذب کرده است. او به‌عنوان یک قهرمان اکشن به راحتی قابل ‏قبول است و گهگاه خشم حیوانی را در اینجا به نمایش می‌گذارد، اما او قادر است به ‏چشمه‌ای از مالیخولیا دست یابد که به تفنگ‌دار تنهایش بُعد دیگری می‌بخشد. با فیلم‌نامه ‏بهتری، او می‌توانست کار بهتری با این الگوی قدیمی انجام دهد.‏

اما قوس عاطفی بویس به اندازه قوس عاطفی آلیس، به ویژه در پایان، مبهم است. فیلم ‏‏«در سرزمین‌های گمشده» در پرده آخر به چند افشاگری می‌پردازد که کاملاً بی‌معنی به ‏نظر می‌رسند و در واقع اهمیت شخصیت را به خوبی نشان می‌دهند. یک پیچش داستانی ‏ممکن است برای طرح منطقی باشد، اما اگر در سطح شخصیت منسجم نباشد، کار نمی‌کند ‏و چنین پایانی، پس از هر آنچه پیش از آن آمده است، تنها یک نکته برای من باقی ‏می‌گذارد: وقت خود را با تماشای این فیلم تلف نکنید.‏

منبع screenrant

source

توسط expressjs.ir