به گزارش رکنا، زن 35 ساله درحالی که بیان می‌کرد برق ثروت خانواده خواستگارم، چشمانم را کور کرد و زندگی ام را سوزاند، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت:آن روز که خانواده «مجید» به خواستگاری ام آمدند، ذوق عجیبی داشتم. درون آشپزخانه مشغول چیدن استکان‎های چای بودم اما همه هوش و حواسم به حرف‌های خواستگارانم بود؛ به طوری که در یک لحظه گوش هایم تیز شد.

آن‌ها از کارخانجات تولیدی و ثروت انبوه خودشان سخن می‌گفتند و چشمان من به برق طلاها و لباس‌های گران‎قیمت خواهر و مادر«مجید» دوخته شده بود. دیگر در افکار خودم غرق شدم و همه رویاها و آرزوهایم را به تصویر کشیدم که با صدای مادرم به خود آمدم و سینی چای را مقابل پدر مجید گرفتم!

از سوی دیگر پدرم که خانواده آن‌ها را از طریق یکی از بستگان نزدیکمان می‌شناخت، نیازی به تحقیق اجتماعی ندید و این گونه من با لبخندی عاشقانه پای سفره عقد نشستم. چند ماه بعد هم زندگی مشترکم را غرق در پول و ثروت همسرم در حالی آغاز کردم که هرچه می‌خواستم برایم فراهم بود.

خانه‌ای شیک و مبله و خودروی خارجی شاسی بلند در اختیارم قرار گرفت و من با احساس خوشبختی، سر غرور بر آسمان می‌ساییدم. لباس‌های گران‎قیمت می‌پوشیدم و انواع زیورآلات و طلاهای زیبا را بر سر و گردن می‌آویختم و دوستانم را برای فخرفروشی به خانه ام دعوت می‌کردم.

روزگار عجیبی را می‌گذراندم و همه خوشبختی را یک ‎جا به آغوش می‌کشیدم! از سوی دیگر مجبور بودم به همه خواسته‌های شوهرم تن بدهم چرا که او از نظر مالی مرا سیراب می‌کرد. حالا به درخواست «مجید» در پارتی‌های مختلط شبانه شرکت می‌کردم و با بی‎بندوباری تمام در کنار هر کدام از دوستان شوهرم می‌نشستم و جام الکل را می‌نوشیدم.

مادرم وقتی این ماجرا را شنید، به شدت مرا سرزنش کرد که مبادا به این دورهمی‌ها بروم که آینده ام نابود می‌شود! ولی من نمی‌خواستم دل«مجید» را بشکنم! اگرچه این مهمانی‌ها برای شوهرم یک عادت همیشگی بود اما جرقه زندگی فلاکت بار من از همین مهمانی‌های کثیف و مختلط زده شد.

همسرم که حسابدار کارخانجات تولیدی پدرش بود، گاهی برای حسابرسی و امور مالی به مسافرت‌های داخلی و خارجی می‌رفت که برخی اوقات تا یک ماه هم طول می‌کشید. من هم که سرشار از پول و ثروت بودم با کودکانم سرگرم می‌شدم و اوقات فراغتم را به منزل مادرم می‌رفتم و با خرید از مراکز تجاری سرگرم بودم.

او وقتی به سفرکاری می‌رفت، حساب بانکی مرا لبریز از پول می‌کرد تا نیازمندی‌های زندگی را تهیه کنم! مادرم همواره اعتراض می‌کرد که بیش از اندازه ولخرجی می‌کنم و حواسم به زندگی عاشقانه نیست! و من پاسخ می‌دادم با این همه ثروت چه کنم؟! خوشبختی ام را چگونه فریاد بزنم؟! البته گاهی که زوج جوانی را در کنار یکدیگر می‌دیدم که با عشق دست در دست هم دارند، ناخودآگاه حسرت می‌خوردم که چرا من «مجید»را در کنار خودم نمی‌بینم! ولی با مبالغ هنگفتی که او در اختیارم می‌گذاشت، متوجه نبودنش نمی‌شدم! تا این که مدتی بعد سردی روابط عاطفی را با همه وجودم احساس کردم.

«مجید» برخی از شب‌ها را به خانه نمی‌آمد و مدعی بود به خاطر مشغله کاری زیاد مجبور است در کارخانه بخوابد و به سفرهای شهری برود! زمانی هم که برای چند ساعت به خانه می‌آمد، همواره در حال پیامک بازی با گوشی تلفن بود!

من که تا آن روز همه خوشبختی را در پول و ثروت می‌دیدم ناگهان به خودم آمدم که فرزندانم به محبت و مهر پدری بیشتر نیاز دارند تا اسباب بازی و لباس‌های گران‎قیمت! با آن که حتی مگس‎کش منزلم نیز از ترکیه خریداری شده بود و دوستانم لوازم منزل مرا بازدید از موزه‌ای خارجی می‌دانستند اما حالا فهمیدم که از نیازهای عاطفی خبری در زندگی ام نیست!

هنگامی که ماجرای مشغله کاری شوهرم را برای پدرش بازگو کردم، او با تعجب گفت: من بیش از یک سال است که امور حسابرسی کارخانه را به فرد دیگری سپرده ام تا پسرم بیشتر در کنار خانواده و فرزندانش باشد! با این جملات نگرانی ام بیشتر شد تا این که یک روز وقتی «مجید» در حمام بود، رمز گوشی تلفنش را باز کردم و با صحنه‌های تلخی روبه ‎رو شدم که اتاق دور سرم چرخید.

پیامک‌های عاشقانه و تصاویر زنی غریبه را در کنار دریا و کوه و جنگل دیدم که به طرز شرم آوری به همسرم تکیه داده بود. حالا معنی سفرهای کاری را می‌فهمیدم در حالی که من غرق در خریدهای گران‎قیمت و آن‎چنانی بودم!

دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و با همسرم درگیر شدم؛ او هم با تهدید چاقو کتک زد و … در این وضعیت با شماره تلفن آن زن غریبه تماس گرفتم که از زندگی من بیرون برود ولی او با بی شرمی تمام گفت:خودت عرضه نداشتی تا زندگی ات را جمع کنی !حالا هم من صیغه مجید هستم و گوشی را قطع کرد!

پدرشوهرم نیز وقتی متوجه ماجرا شد، او را نصیحت کرد و مجید هم با برگزاری یک مهمانی بزرگ با انواع غذاهای خاص و خرید هدایای گران‎قیمت از من و خانواده ام عذرخواهی کرد و بدین ترتیب من دوباره به زندگی مشترکم بازگشتم ولی دیگر علاقه‌ای به او نداشتم. رفتارم مانند گذشته عاشقانه نبود.

«مجید» هنوز تصور می‌کرد دهانم با پول بسته می‌شود ولی من می‌دانستم که او همچنان با دختران و زنان غریبه ارتباط دارد. او حتی بعد از مصرف مشروبات الکلی تعادل خود را از دست می‌دهد و مرا مقابل چشم فرزندانم به گونه‌ای کتک می‌زند که رفتارهای وحشتناک او در روح و روان کودکانم تاثیر هولناکی گذاشته است! و من مجبور شدم آن‌ها را برای کابوس‌های شبانه و شب ادراری نزد پزشک ببرم.

اکنون که تصمیم به طلاق گرفته ام به خوبی می‌دانم که روز‌های سختی انتظارم را می‌کشد ولی دیگر نمی‌توانم با رفتارهای کثیف شوهرم کنار بیایم. زندگی در فقر را به تحمل هوسرانی‌های او ترجیح می‌دهم اما‌ ای کاش …

با توجه به اهمیت این ماجرا، بررسی‌های تخصصی روان‎شناختی و مشاوره‌ای مددکاران زبده دایره اجتماعی با بهره گیری از تجربیات و راهنمایی‌های سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفا) در این باره آغاز شد.

ماجرای واقعی  با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

source

توسط expressjs.ir