تقریبا تمام رفتارهای ما توسط یادگیری شکل میگیرد اما یادگیری طی چه فرایندی صورت میگیرد؟ چه چیزهای بر میزان یادگیری ما تاثیر میگذارد؟ به چه طریقی میتوان رفتارهای صحیح را به کودکان آموزش داد؟ بهترین روش برای تدریس مطالب درسی چیست؟ پاسخ تمامی این سوالات در روانشناسی یادگیری بررسی میشود. در این مقاله از مجله فرادرس ابتدا توضیح میدهیم روانشناسی یادگیری چیست و یادگیری به چه معنا است، سپس مهمترین نظریههای روانشناسی یادگیری را بررسی میکنیم. در گام بعدی عوامل موثر بر میزان یادگیری را مرور میکنیم و در آخر چند کتاب در این زمینه معرفی میکنیم.
روانشناسی یادگیری چیست ؟
«روانشناسی یادگیری» (Psychology Of Learning) شاخهای از علم روانشناسی است که بر چگونگی فرایند یادگیری از طریق تعامل با محیط تمرکز میکند. عوامل موثر بر میزان یادگیری، محیط مناسب برای یادگیری، نقش تشویق و تنبیه در یادگیری، بهبود سرعت یادگیری، بهترین شیوههای آموزش و… همگی موضوعاتی هستند که در روانشناسی یادگیری بررسی میشوند.
همانطور که در ابتدا اشاره کردیم، تقریبا تمام رفتارهای انسان از طریق یادگیری شکل میگیرد. «یادگیری» (Learning) به معنی تغییری به نسبت پایدار در رفتار بالقوه فرد است که بر اثر تجربه به وجود میآید. واژه «به نسبت» به این موضوع اشاره میکند که این تغییر موقتی یا تصادفی نیست اما همیشگی هم نیست و ممکن است طی یادگیریهای بعدی یا در اثر فراموشی تغییر کند. «رفتار بالقوه» نیز به این موضوع اشاره دارد که اثر یادگیری باید در رفتار قابل مشاهده باشد اما ما همواره این اثر را بلافاصله بعد از یادگیری نمیبینیم. مثلا دانشآموزی برای امتحان ریاضی معادلات ریاضی را یاد میگیرد اما نه فوری، بلکه در روز امتحان از دانش استفاده میکند. پس هنگام یادگیری یک تغییر بالقوه در رفتار او رخ داده است.
مهمترین نظریهها در روانشناسی یادگیری
علم روانشناسی شامل رویکردهای مختلفی است که هر کدام یک جنبه از روان انسان را بررسی میکنند. مثلا «روانشناسی زیستگرا» (Biological Psychology) تلاش میکند نقش ساختارهای مغزی در یادگیری را بررسی کند و رویکرد «رفتارگرایی» (Behaviorism) به بررسی نقش محرکهای محیط اطراف در یادگیری میپردازند. رفتارگرایان معتقدند باید از جنبههای غیرقابل مشاهده روان مثل افکار و هیجانها چشمپوشی کرده و بر روی پدیدههای عینی و قابل اندازهگیری مثل رفتار متمرکز شویم.
امروزه مهمترین نظریههای روانشناسی یادگیری ریشه در رویکرد رفتارگرایی دارند. طبق این نظریهها، انواع اصلی یادگیری در روانشناسی به چهار شیوه اصلی زیر تقسیم میشود.
- «یادگیری غیرارتباطی» (Non-associative Learning)
- «شرطیسازی کلاسیک» (Classic Conditioning)
- «شرطیسازی عامل» (Operant Conditioning)
- «یادگیری مشاهدهای» (Observational Learning)
در ادامه این مقاله از مجله فرادرس، هر یک از این شیوههای یادگیری را همراه با مثال توضیح میدهیم و نظریههای دیگری همچون نظریه ثورندایک، ویگوتسکی و نظریههای یادگیری هب را بررسی میکنیم.
آموزش روانشناسی یادگیری با فرادرس
برای یادگیری کاملتر و از پایه روانشناسی یادگیری پیشنهاد میکنیم در کنار مطالعه این مقاله، از مجموعه فیلمهای آموزش روانشناسی فرادرس که در فهرست زیر آمده استفاده کنید.
یادگیری غیرارتباطی
دو شیوه «خوگیری» (Habituation) و «حساسسازی» (Sensitization) به عنوان یادگیری غیرارتباطی شناخته میشوند. در یادگیری غیرارتباطی تنها یک نوع محرک وجود دارد. طی فرایند خوگیری، پاسخ رفتاری فرد نسبت به محرک به تدریج کاهش مییابد. برای مثال وقتی به صدای ساعت توجه میکنیم ممکن است برای ما آزاردهنده باشد اما پس از مدتی به آن عادت میکنیم و نسبت به آن بیتفاوت میشویم. از خوگیری در شیوه درمانی «حساسیتزدایی منظم» استفاده میشود که معمولا در درمان وسواس و اضطراب کاربرد دارد.
فرایند حساسسازی معکوس خوگیری است. طی حساسسازی فرد به تدریج نسبت به یک محرک واحد پاسخ بیشتر و قویتری نشان میدهد. برای مثال، گاهی اوقات صدای صوت ممتد یا صداهای بلند ساختمانسازی پس از مدتی آزاردهندهتر از آنچه که در ابتدا بودند، به نظر میرسند.
شرطیسازی کلاسیک
«شرطیسازی» یعنی به کمک تقویت و تنبیه بتوانیم فراوانی وقوع رفتار خاصی در جاندار را پیشبینی کنیم. مثلا به کمک تشویق، مسواک زدن در کودکان را تقویت کنیم یا به کمک تنبیه به آنها آموزش دهیم که نباید پرخاشگری کنند. به این شکل از یادگیری، یادگیری ارتباطی گفته میشود زیرا در شرطیسازی دو محرک وجود دارد و جاندار قرار است ارتباط بین آن دو را بیاموزد.
آزمایش سگهای پائولوف
مهمترین آزمایش در زمینه شرطیسازی کلاسیک را «ایوان پائولوف» (Ivan Pavlov) انجام داد. او بر روی سگها آزمایش میکرد. دهان سگها هنگام غذا خوردن بزاق ترشح میکند. پائولوف در ابتدای این آزمایش زنگی را در کنار سگها تکان میداد. صدای زنگ در این زمان برای سگها کاملا بیمعنی بود و دهان آنها بزاق ترشح نمیکرد. پس از آن، پائولوف هر زمان که به سگها غذا میداد، زنگ را به صدا در میآورد. پس از چند بار تکرار این عمل، پائولوف مشاهده کرد که دهان سگ زمانی که تنها صدای زنگ را میشود و غذایی در مقابل او نیست هم بزاق ترشح میکند. سگ یاد گرفته بود که صدای زنگ با غذا ارتباط دارد.
شرطیسازی کلاسیک چیست ؟
فرایندی که برای سگ رخ داد، شرطیسازی کلاسیک نامیده میشود. در اینجا صدای زنگ پیش از اینکه با زمان غذا خوردن همراه شود، «محرک خنثی» (Neutral Stimulus | NS) نام دارد. غذا «محرک غیرشرطی» (Unconditioned Stimulus | UC) و ترشح براق در هنگام غذا خوردن که پاسخ طبیعی بدن است، «پاسخ غیرشرطی» (Unconditioned Response | UR) است. در شرطیسازی کلاسیک پاسخهای غیرشرطی معمولا غریزی و غیرارادی هستند.
پس از اینکه شرطیسازی شکل گرفت و صدای زنگ با ترشح بزاق همراه شد، صدای زنگ تبدیل به «محرک شرطی» (Conditioned Stimulus | CS) و ترشح بزاق تبدیل به «پاسخ شرطی» (Conditioned Response | CR) میشود. در نتیجه، میتوان گفت شرطیسازی کلاسیک فرایندی است که طی آن جاندار یاد میگیرد محرکی خنثی را که پیش از این ارتباطی با محرک غیرشرطی نداشته، تبدیل به محرک شرطی کرده، با محرک غیرشرطی همراه بداند و نسبت به آن پاسخ بدهد. برای درک بهتر این فرایند میتوانید از تصویر بالا کمک بگیرید.
آزمایش پائولوف بر روی سگها انجام شد اما شرطیسازی کلاسیک در زندگی انسان نیز کاربردهای زیادی دارد. برای مثال اگر فرایند تکلیف نوشتن کودکی با دعوا و پرخاشگری والدین همراه باشد، کودک از انجام تکالیف خود بیزار میشود اما اگر با بازی و سرگرمی همراه شود، کودک نسبت به آن مشتاق خواهد بود. بسیاری از فوبیاها و «اختلال پس از سانحه» (Post-Traumatic Stress Disorder) نیز بر پایه شرطیسازی کلاسیک است. مثلا گاه میبینیم که شخصی که در کودکی با ماشین تصادف کرده و مدت زیادی را در بیمارستان سپری کرده است، در بزرگسالی نیز از ماشین میترسد زیرا ذهن او ماشین و این تجربه ناخوشایند را با یکدیگر مرتبط میداند. اگر میخواهید آشنایی بیشتری با انواع فوبیا داشته باشید، میتوانید مطلب زیر از مجله فرادرس را مطالعه کنید.
شرطیسازی عامل در روانشناسی یادگیری
«فردریک اسکینر» (Frederic Skinner) دانشمندی است که معتقد بود ممکن نیست تمام رفتارهای انسان طی شرطیسازی کلاسیک رخ دهد و باید شکل دیگری از یادگیری نیز وجود داشته باشد. او آزمایشی به نام «جعبههای اسکینر» (Skinner Boxes) را طراحی کرد. در این آزمایش اسکینر موش گرسنهای را در جعبهای گذاشت که درون آن یک اهرم قرار داشت. هر گاه موش اهرم را میفشرد، بهطور خودکار غذا به داخل جعبه ریخته میشد و موش به غذا دسترسی پیدا میکرد. در ابتدای آزمایش موش گاه بهشکل تصادفی با اهرم برخورد میکرد اما پس از مدتی، موش دریافت که فشار دادن اهرم به معنی دریافت غذا است و با فاصله زمانی کمتری اهرم را میفشرد.
در این مرحله، اسکینر موش دیگری را در داخل جعبهای قرار داد که با جعبه قبلی متفاوت بود. قسمت زیرین جعبه دوم به جریان الکتریسیته متصل بود و موش هنگامی که درون جعبه قرار میگرفت، شوک الکتریکی دریافت میکرد اما با فشردن اهرم توسط موش، جریان الکتریکی متوقف میشد. این موش نیز ابتدا بهشکل اتفاقی با اهرم برخورد میکرد اما پس از مدتی او هم آموخت که میتواند از فشردن اهرم برای قطع جریان الکتریکی استفاده کند.
همانطور که در تصویر بالا نشان داده شده است، در مراحل بعدی آزمایش از نشانههای نوری و بلندگو برای سختتر کردن شرایط یادگیری استفاده شد. برای مثال موش یاد گرفت تنها زمانی که چراغ سبز است، میتواند اهرم را بکشد تا جریان برق متوقف شود.
تنبیه و تقویت در شرطیسازی عامل
در رفتارگرایی «تقویت» (Reinforcement) به هر عملی گفته میشود که باعث افزایش یک رفتار شود و «تنبیه» (Punishment) هر عملی است که میزان وقوع یک رفتار را کاهش دهد. اگر در هنگام تقویت یک محرک مطلوب به فرد ارائه دهیم، مثلا بعد از اینکه کودکی مسواک میزند به او یک برچسب ستاره هدیه دهیم، از «تقویت مثبت» استفاده کردهایم اما اگر مثل بخش دوم آزمایش اسکینر یک محرک نامطلوب (جریان الکتریکی) را از محیط وی حذف کنیم، از «تقویت منفی» استفاده کردهایم.
تنبیه نیز همانند تشویق حالت مثبت و منفی دارد. «تنبیه منفی» به معنی حذف یک محرک خوشایند از محیط است. مثلا کودکی که نمرات پایینی دریافت کرده، از دیدن تلویزیون محروم میشود. «تنبیه مثبت» برابر با ارائه یک محرک ناخوشایند به فرد است. در چنین حالتی فرد برای اجتناب از محرک منفی از رفتار خود دست میکشد. فرض کنید نوجوانی اتاقش را بهم میریزد و جریمه میشود تا علاوه بر مرتب کردن اتاقش، ظرفها را هم بشورد. این مثالی از تنبیه منفی است. داد زدن و برخوردهای فیزیکی نیز جزو تنبیه منفی هستند که امروزه به هیچ عنوان توصیه نمیشوند. اینگونه تنبیهها در یادگیری اثر ندارند و تنها باعث اضطراب و ناهنجاریهای روانی در کودکان میشوند.
یادگیری مشاهدهای بندورا
«آلبرت بندورا» (Albert Bendura) روانشناسی کانادایی بود که نوع سوم یادگیری را معرفی کرد. او معتقد بود تمام رفتارها از طریق یادگیری مستقیم شکل نمیگیرند بلکه یادگیری میتواند از طریق مشاهده دیگران نیز رخ بدهد. مثلا کودکان ممکن است از طریق مشاهده والدین خود یاد بگیرند چطور دکمههای لباس را ببندند یا بند کفشهایشان را گره بزنند.
قوانین ثورندایک در روانشناسی یادگیری
یکی دیگر از روانشناسانی بر روی فرایند «محرک-پاسخ» (Stimulus-Response) و یادگیری مطالعه میکرد، «ادوارد ثورندایک» (Edward Thorndike) نام داشت. ثورندایک به کمک آزمایشهای متعدد سه اصل مهم موثر در یادگیری را مطرح کرد. امروزه این سه اصل به عنوان قوانین ثورندایک شناخته میشوند.
قانون اول: قانون اثر ثوراندایک
قانون اثر، بیان میکند که رفتاری که پیامد خوشایندتری داشته باشد، بیشتر از رفتارهای دیگر تکرار میشود. مثلا وقتی کودک مبتلا به اختلال یادگیری، نام اشکال هندسی را درست بیان میکند، اگر او را تشویق کنیم و برای او دست بزنیم، بیش از پیش مشتاق خواهد بود تا نام صحیح اشکال را یاد بگیرد اما اگر نسبت به پیشرفت او بیتفاوت باشیم، انگیزه او از بین میرود.
در کنار این موضوع، ثورندایک باور داشت پیامدهای خوشایند از پیامدهای ناخوشایند در شکلگیری رفتار موثرتر هستند. یعنی روش آموزشی ما زمانی که از روشهای تشویقی استفاده میکنیم، قدرتمندتر از زمانی است که شیوههای تنبیهی به کار میبریم. علت این امر آن است که در روشهای تشویقی، فرد میداند دقیقا چه کاری را باید انجام دهد تا تشویق شود اما هنگام تنبیه، تنها میداند چه کاری را نباید انجام دهد و متوجه نمیشود جایگزین درست آن چیست. طبق باور ثورندایک، بهتر است به جای تنبیه کردن، به روشنی به فرد توضیح دهیم چه انتظاری از او داریم و تا زمانی که بتواند رفتار مطلوب مورد نظر ما را بهطور کامل انجام دهد، او را مرحله به مرحله تشویق کنیم.
قانون دوم: قانون آمادگی ثورندایک
ثورندایک مطرح کرد که یادگیری تنها زمانی ممکن است که شوق و اشتیاقی نسبت به آن وجود داشته باشد. در نتیجه، برای مثال جهت آموزش دادن یک موضوع درسی به کودکان ابتدا باید کنجکاوی و انگیزه آنها را تحریک کنیم و سپس تدریس را آغاز نماییم. این کار میتوانید از طریق پرسیدن سوالهای چالش برانگیز مرتبط با درس، طرح مثالهایی از درس در زندگی روزمره یا طرح آزمایشهای علمی پیش از شروع تدریس انجام شود.
قانون سوم: قانون تمرین ثورندایک
طبق نظر ثورندایک، برای حفظ یک رفتار آموختهشده نیاز به تقویت پیوسته وجود دارد. این تمرین مداوم است که باعث یادگیری طولانی مدت یک رفتار میشود و در صورتی که تمرین و تشویقی وجود نداشته باشد، فرد آنها را فراموش خواهد کرد.
الگودهی، شکلدهی و سرنخدهی
سه راهبرد مناسب برای شکلدهی یک رفتار یا در واقع آموختن آن به دیگران وجود دارد. در ادامه هر یک از این سه راهبرد را به شکل مختصر توضیح دادیم.
الگودهی در روانشناسی یادگیری
«الگودهی» (Modeling) یعنی رفتار مد نظر خود را به فرد یادگیرنده نشان دهیم تا او بتواند از الگو تقلید کند. مثلا زمانی که معلم نمونه سوالهای درسی را پای تخته برای دانشآموزان حل میکند، در واقع از روش الگودهی استفاده کرده است. وقتی مربیها در یک کلاس ورزشی از عکس و فیلم برای نشان دادن چگونگی انجام یک حرکتی ورزشی استفاده میکنند نیز روش الگودهی را به کار بردهاند.
شکلدهی در روانشناسی یادگیری
«شکلدهی» (Shaping) یعنی زمانی که فرد رفتاری نزدیک به رفتار مطلوب ما انجام میدهد، رفتار او را تقویت کنیم تا بتواند به تدریج، مرحله به مرحله به رفتار مورد نظر ما نزدیکتر شود. برای مثال فرض کنید میخواهیم به کودکی که مبتلا به «فلج مغزی» (Cerebral Palsy | CP) است آموزش دهیم با قاشق غذا بخورد اما او در ابتدا حتی قاشق را به دست نمیگیرد. در چنین حالتی ابتدا زمانی که قاشق را به دست گرفت، او را تشویق میکنیم. سپس، هر گاه موفق شد با قاشق غذای خود را بردارد، رفتار او را تقویت میکنیم. در مرحله بعدی، از او میخواهیم قاشق را به سمت دهان خود ببرد و در مرحله آخر باید با بستن دهان، غذا را از روی قاشق وارد دهان کند. در واقع در شکلدهی، رفتارهای پیچیده را به مراحل کوچکتر و قابل انجام تقسیم میکنیم و به تدریج توسعه میدهیم.
سرنخدهی در روانشناسی یادگیری
«سرنخدهی» (Cueing) یعنی نکتهها و راهنماییهایی را برای هدایت رفتار فرد به او ارائه دهیم. مثلا گاه زمانی که معلم از دانشآموز خود سوالی میپرسد اما او پاسخ سوال را بهخاطر نمیآورند، معلم برخی کلمات ابتدایی پاسخ را بیان میکند تا به فرایند یادآوری کودک کمک کند. در این حالت معلم از فرایند سرنخدهی کلامی استفاده کرده است. همچنین، برخی اوقات دانشآموزان نکات درسی خود را به صورت فلشکارتهایی نوشته و به آینه یا دیوار اتاق خود میچسبانند. این روش نیز جزو سرنخدهی تصویری به شمار میآید. سرنخها باید به مرور حذف شوند تا فرد یادگیرنده بتواند بدون حضور سرنخها مطالب را بهخاطر آورد.
نظریه زبانی ویگوتسگی
«لو ویگوتسکی» (Lev Vygotsky)، دانشمندی بود که نظریه متفاوتی در زمینه یادگیری ارائه داد. بر خلاف رفتارگرایان او بر نقش اجتماع و فرهنگ در فرایند یادگیری تمرکز کرد. طبق نظر ویگوتسکی، در کودکی والدین از طریق زبان و دستورالعملهای زبانی مفاهیم را به کودکان آموزش میدهند. سپس به تدریج که سن کودک بیشتر میرود، کودک خودش برای خودش این دستورالعملها را با صدای بلند بیان میکند. مثلا با صدای بلند به خود میگوید «باید اتاقم را جمع کنم، لباسها را اینجا بگذارم و کتابها را در قفسه…». در نهایت، این صداهای بیرونی درونی میشوند و کودک دیگر آنها را بیان نمیکند.
منطقه تقریبی رشد چیست ؟
ویگوتسکی مفهوم «منطقه تقریبی رشد» (Proximal Development Zone) را مطرح کرد. بنا بر این مفهوم، سه مرحله از یادگیری وجود دارد. اول، کارهایی که کودک قادر به انجام آنها نیست و آنها را فرا نگرفته است. دوم، کارهایی که کودک تنها با کمک بزرگسالان میتواند انجام دهد. این کارها در منطقه تقریبی رشد قرار دارند. دسته سوم، کارهایی هستند که کودک میتواند بدون کمک بزرگسالان آنها را انجام دهد.
طبق نظر ویگوتسکی، هنگامی که کودک در منطقه تقریبی رشد قرار دارد، از فرایند «داربستزنی» استفاده میکند. یعنی بر بزرگسالان تکیه میکند و بر آنها داربست میزند تا به تدریج فعالیت مورد نظر را بهطور کامل یاد بگیرد و به تنهایی انجام دهد.
نظریه یادگیری هب
همانطور که اشاره کردیم، روانشناسان زیستگرا نیز فرایند یادگیری را مطالعه میکنند. تمامی فرایندهای روانی یک جنبه زیستی هم دارند و یادگیری نیز مشمول این موضوع میشود. فرایند یادگیری در دستگاه عصبی و در سطح سلولی اتفاق میافتد. دستگاه عصبی از میلیاردها سلول عصبی به نام نورون ساخته شده است.
این نورونها هستند که پیامهای عصبی را از سراسر بدن دریافت کرده و به مغز میرسانند. آنها در مغز این پیامها را تفسیر میکنند و با توجه به تفسیر پیامها، پیامهای عصبی دیگری را به بدن میفرستند. مثلا حین ورزش فوتبال وقتی توپ به بازیکن نزدیک میشود، نورونهای مغزی او پیام بینایی (نزدیک شدن توپ) را به مغز میبرند، مغز آن را تفسیر میکند و سپس به ماهیچهها دستور حرکت میدهد.
فضایی که بین دو نورون وجود دارند، «سیناپس» (Synapse) نامیده میشود. در واقع نورونها در سیناپسها با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. در اغلب موارد، یادگیری نیز با تغییر در سیناپسها رخ میدهد. این تغییرات به عنوان «انعطافپذیری سیناپسی» (Synaptic Plasticity) شناخته میشوند.
زمانی که چیز جدیدی یاد میگیریم، سلولهای عصبی پیوندهای تازهای با یکدیگر ایجاد میکنند و سیناپسهای جدیدی ساخته میشوند. با تمرین و تکرار مکرر، سیناپسها تقویت میشوند و ارتباط نورونها با یکدیگر راحتتر میشود. در نتیجه، با سرعت و دقت بیشتری میتوانیم چیزی را که یاد گرفتهایم، انجام دهیم اما اگر تمرین و تکرار نباشد، سیناپسها ضعیف میشوند و از بین میروند. این نظریه زیستی، نظریه «یادگیری هب» (Hebbian learning) نام دارد.
عوامل موثر بر یادگیری
یکی از موضوعات مهمی که در روانشناسی یادگیری بررسی میشود، عوامل موثر بر یادگیری است. در ادامه چند تا از مهمترین عوامل موثر بر یادگیری را مطرح میکنیم.
۱. نقش انگیزه در روانشناسی یادگیری
انگیزه سوختی است که موتور یادگیری را به حرکت در میآورد. بدون وجود انگیزه، یادگیری فعالیت فرسایشی و طاقتفرسا است اما زمانی که نسبت به موضوعی علاقه وجود داشته باشد، یادگیری بسیار عمیقتر میشود. توجه کنید که انگیزه باید درونی و خودانگیخته باشد، چراکه فشارها یا پاداشهای بیرونی ممکن است به شکل موقتی انگیزه ایجاد کنند اما اغلب این انگیزه کوتاهمدت است و به زودی از بین میرود.
۲. دانش و تجربه قبلی
دانش و تجربیاتی که افراد در فرایند یادگیری کسب میکنند، به عنوان پایهای عمل میکند که بر اساس آن اطلاعات جدید ساخته میشود. معلمها و آموزشدهندهها باید سطح دانش قبلی یادگیرندهها را بدانند و بر اساس آن روشهای آموزشی خود را تنظیم کنند تا مفاهیم آموزشی برای یادگیرنده بسیار سخت یا بسیار آسان نباشد.
۳. محیط یادگیری
محیط فیزیکی و اجتماعی که یادگیری در آن رخ میدهد، بهطور قابل توجهی بر فرایند یادگیری تاثیر میگذارد. یک کلاس درس آرام، مجهز و بدون حواسپرتی میتواند تا حد زیادی تمرکز افراد را افزایش دهد. همچنین، تعاملات اجتماعی مثبت و فضای حمایتی از طرف همسالان و معلمها اثر مهمی بر انگیزه و میزان یادگیری افراد دارد.
۴. نقش روشهای آموزشی در در روانشناسی یادگیری
شیوههای آموزشی در تسهیل فرایند یادگیری نقش اساسی دارند. معلمها باید به طیف متنوعی از راهبردهای آموزشی مسلط باشند و آنها را به کار گیرند. الگودهی، شکلدهی و سرنخدهی سه راهبرد مهم آموزشی هستند که پیش از این مطرح کردیم. همچنین، معلمها باید از فعالیتهای تعاملی، تجربههای عملی، آزمایشهای علمی، مدلها و ماکتها، تکنولوژی و… برای طرح جذابتر درس بهره بگیرند و از شیوه سنتی که تنها در کلاس سخنرانی کنند، بپرهیزند.
۵. تواناییهای شناختی فرد
تواناییهای شناختی مانند حافظه، توجه، حل مسئله و تفکر انتقادی در بین افراد متفاوت است. این تواناییها میتوانند بر سرعت و عمق یادگیری اطلاعات جدید تأثیر بگذارند. معلمها باید متوجه تفاوت در افراد باشند و شیوه آموزشی خود را مطابق با توانایی شناختی یادگیرنده انتخاب کنند.
۶. سلامت روانی و عاطفی
سلامت روانی و عاطفی نقشی اساسی در فرایند یادگیری دارد. استرس، اضطراب، افسردگی و مشکلات عاطفی دیگر میتوانند مانع تمرکز و یادگیری شوند. بسیاری از اوقات دانشآموزانی که نمرات پایینی دارند، از مشکلات روانشناختی رنج میبرند. معلمها باید به حالات روانی یادگیرنده توجه کافی داشته باشند و در صورت نیاز از متخصصین سلامت روان کمک بگیرند.
معرفی کتاب روانشناسی یادگیری
تا این لحظه در این مقاله از مجله فرادرس، با مهمترین نظریهها و موضوعات روانشناسی یادگیری آشنا شدید اما درک عمیق این رشته نیازمند مطالعه بیشتر است. در ادامه چند تا از بهترین کتابها در زمینه روانشناسی یادگیری را معرفی میکنیم. همچنین، شما میتوانید برای مطالعه عمیقتر و آنلاین این شاخه از روانشناسی، از فیلم آموزش روانشناسی یادگیری فرادرس در مجوعه فیلمهای آموزشی روانشناسی فرادرس استفاده کنید.
۱. کتاب روانشناسی یادگیری: مقدمهای از دیدگاه رفتاری-شناختی
کتاب «روانشناسی یادگیری: مقدمهای از دیدگاه کاربردی-شناختی» (The Psychology of Learning: An Introduction from a Functional-Cognitive Perspective) توسط «جان هور» (Jan Houwer) و «سین هاس» (Sean Hughes) نوشته شده است. این کتاب دیدگاه روانشناسان رفتارگرا و روانشناسان شناختی را تلفیق کرده و نگاهی دو جانبه نسبت به مسئله یادگیری ارائه میدهد.
روانشناسی یادگیری هور به ما نشان میدهد چطور تغییرات ساده در محیط منجر به تغیراتی قدرتمند در رفتار میشود و نمونههای زیادی از چگونگی استفاده از روانشناسی یادگیری در زندگی انسان حتی برای موضوعات دور از ذهنی مثل تغییرات آب و هوایی مطرح میکند.
۲. کتاب مقدمهای بر نظریههای یادگیری هرگنهان
یکی از مشهورترین کتابها در زمینه روانشناسی یادگیری، کتاب «مقدمهای بر نظریههای یادگیری» (An Introduction to Theories of Learning) است که به قلم «بالدوین هرگنهان» (Baldwin Hergenhahn) نوشته شده است. این کتاب ابتدا یادگیری را تعریف میکند و شیوههای مطالعه یادگیری را نشان میدهد. سپس نظریههای یادگیری را از نگاهی تاریخی مطالعه میکند و ویژگیهای اساسی هر نظریه را مورد نقد و بررسی قرار میدهد.
۳. کتاب ما چگونه یاد میگیریم؟
کتاب «ما چگونه یاد میگیریم؟ حقایقی شگفت در مورد زمان، مکان و چرایی یادگیری» (How We Learn: The Surprising Truth About When, Where, and Why It Happens) توسط «بندیک کری» (Benedict Carey) نوشته شده است. کری با بررسی سالها مطالعه و تحقیق در زمینه یادگیری، نشان میدهد رویکردهای سنتی مبتنی بر خودانضباطی همواره تنها راه یادگیری نیستند و ابزارهایی از جمله خوابیدن و خیالپردازی نیز میتوانند به یادگیری ما کمک کنند. او چندین روش معرفی میکند که یادگیری را تبدیل به فعالیتی بیشتر لذتبخش و کمتر طاقتفرسا میکند.
۴. کتاب ماندگارش کن: علم موفقیت در یادگیری
کتاب «ماندگارش کن: علم موفقیت در یادگیری» (Make It Stick: The Science Of Successful Learning) به قلم «پیتر براون» (Peter Brown) و همکاران او تالیف شده است. این کتاب، رویکردهای گذشته یادگیری را زیر سوال میبرد، راههای سخت یادگیری را دور میریزد و بر معرفی روشهای خلاقانه و آسان تمرکز میکند همچنین، با توجه به نقش مهم حافظه در استفاده از دانش قبلی و استدلال، بینشهایی جدید در مورد نحوه رمزگذاری و بازیابی حافظه ارائه میدهد.
۵. کتاب انتخاب واژهها
کتاب «واژههای انتخابی» (Choice Words) نوشته «پیتر جانستون» (Peter Johnston) دیدگاه متفاوتی از یادگیری را به ما ارائه میدهد. این کتاب به بررسی قدرت زبان در شکلدهی هویت دانشآموزان و میزان یادگیری آنها میپردازد. همچنین، با استفاده از مثالهای بسیار، به معلمها یاد میدهد چطور با استفاده صحیح از کلمات، محیط کلاس درسی خود را مثبت و پویا سازند.
۶. کتاب تدریس با عشق و منطق
کتاب «تدریس با عشق و منطق» (Teaching With Love And Logic) توسط «جیم فی» (Jim Fay) و همکار او «دیوید فانک» (David funk) نوشته شده است. این کتاب راهبردهایی را به معلمها میآموزد که به کمک آنها میتوانند کلاس درسی خود را به بهترین شکل مدیریت کنند و میزان مسئولیتپذیری دانشآموزان بابت اعمالشان را افزایش دهند. همچنین، فی و فانک بر اهمیت وجود ارتباط موثر بین معلم و دانشآموزها برای راهنمایی دانشآموزان در مسیر انتخابهای خود تاکید میکنند.
۷. کتاب متوقف شده
کتاب «متوقف شده» (The Shut-Down Learner) نوشته «ریچارد سلزنیک» (Selznick) به چگونگی ارتقای یادگیری در دانشآموزانی میپردازد، که با شیوههای سنتی و معمول یادگیری مشکل دارند. این دسته دانشآموزان در تقریبا در تمام کلاسهای درسی وجود دارند. این کتاب به معلمها یاد میدهد چطور به جای کلافه شدن، از شیوههای جایگزین یادگیری برای آموزش این دانشآموزان استفاده کنند.
source