اگر می‌خواهید در دنیای تجارت و کسب‌وکار موفق عمل کنید، باید زبان انگلیسی خود را تقویت کنید. امروزه بیشتر روابط و قراردادهای کاری به صورت جهانی انجام می‌شود و در دنیایی که افراد مختلفی از کشورهای گوناگون با هم در حال انجام مراودات کاری هستند، بدون شک صحبت کردن به زبان مشترک و قابل‌فهم برای ایجاد روابط بازرگانی و مانند آن، اهمیت بسیار زیادی پیدا می‌کند. در دنیای امروز، همه‌چیز با هم در ارتباط است و عامل ایجاد این ارتباط باید زبان واحدی باشد. از آنجا که زبان انگلیسی به عنوان زبان بین‌المللی در سرتاسر دنیا شناخته شده است، آشنایی با آن برای تعاملات مختلف باید در اولویت قرار بگیرد. در این آموزش از مجموعه آموزش‌های زبان انگلیسی «مجله فرادرس» قصد داریم به انواع مختلفی از اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی اشاره کنیم و معنی آن‌ها را یاد بگیریم.

فهرست مطالب این نوشته

شاید شما تسلط کافی به زبان انگلیسی داشته باشید و بتوانید به خوبی با افراد مختلف گفت‌وگو کنید. اما وقتی پای تجارت و کسب‌وکار بین‌المللی به میان می‌آید، لازم است لغات و اصطلاحات کاربردی آن را نیز یاد بگیرید تا بتوانید در موقعیت‌های خاص از آن‌ها استفاده کنید. به همین دلیل تصمیم گرفته‌ایم اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی را با معنی در این مقاله آموزش بدهیم و در قالب مثال‌های متعدد، نحوه استفاده درست از آن‌ها را در جملات انگلیسی بدانیم. در این آموزش با بیش از ۱۰۰ اصطلاح رایج بازرگانی به زبان انگلیسی آشنا می‌شویم و کاربرد آن‌ها را یاد می‌گیریم. همچنین برخی از کتاب‌های کاربردی در این زمینه را معرفی می‌کنیم و ویژگی‌های هر یک را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی چیست؟

لغات و اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی شامل آن دسته از کلمات و عباراتی می‌شود که در محیط‌های کاری چندملیتی کاربرد دارد. در این محیط‌های کاری افرادی مشغول به کار هستند که از کشورهای مختلف آمده‌اند و برای صحبت کردن و تعامل با یکدیگر باید از زبان مشترکی استفاده کنند. زبان انگلیسی زبان بین‌المللی است و برای انجام بسیاری از فعالیت‌های کاری می‌توانیم از آن کمک بگیریم. برای مثال، ارسال ایمیل‌‌ به انگلیسی و برگزاری جلسات کاری، سخنرانی در همایش‌ها، مباحث مختلف کاری، نامه‌های اداری، ارائه، گزارش، تماس‌های تلفنی و… به زبان انگلیسی انجام می‌‌شود.

رایج‌ترین کلماتی که در تجارت و بازرگانی مورد استفاده قرار می‌گیرد، در بسیاری از صنایع دیگر نیز کاربرد دارد، مانند امور مالی، فناوری و مانند این‌ها. این کلمات را میان همکاران مختلف در واحدها و نهادهای گوناگون می‌شنویم. بنابراین، می‌توانیم لغات انگلیسی و عبارات مرتبط را برای اهداف ویژه‌ای به کار ببریم و دانستن آن‌ها کمک زیادی به بهبود روابط کاری خواهد کرد.

در این آموزش قصد داریم با انواع اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی آشنا شویم. در ابتدای مطلب درباره کاربرد این اصطلاحات توضیح می‌دهیم و سپس ۱۰۰ اصطلاح رایج انگلیسی در بازرگانی را معرفی می‌کنیم. در انتهای مطلب نیز چند کتاب کاربردی در این زمینه را معرفی می‌کنیم و به برخی از پرسش‌های رایج در این خصوص پاسخ می‌دهیم. همچنین برای این‌که بتوانید میزان درک خود را از این مطلب ارزیابی کنید، دو تمرین همراه با پاسخ در اختیار شما قرار گرفته است.

کاربرد اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی

اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی و کسب‌وکار، برای هر کسی که می‌خواهد تجارت بین‌المللی داشته باشد و در این میان برایش اهمیت دارد که چگونه با افراد مختلف در تعامل باشد، امری مهم به شمار می‌رود. به همین دلیل در ابتدای مطلب و پیش از آن‌که به سراغ اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی برویم، ابتدا به کاربرد این اصطلاحات اشاره خواهیم کرد.

  • زبان کسب‌وکار بین‌المللی: زبان انگلیسی در سرتاسر دنیا به عنوان زبان بین‌المللی کسب‌وکار شناخته شده است. بسیاری از شرکت‌ها و نهادهای چندملیتی از زبان انگلیسی به عنوان زبان اصلی برای برقراری ارتباط، گفت‌وگو و تعامل استفاده می‌کنند. بدین ترتیب، تجارت در سطح بین‌المللی انجام می‌شود و لازمه آن دانستن زبان انگلیسی و آگاهی از اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی است.
  • دسترسی به اطلاعات: بخش عظیمی از اطلاعات مربوط به کسب‌وکار مانند پژوهش، گزارش‌ها و تحلیل‌های بازار به زبان انگلیسی در دسترس است. داشتن تسلط کافی به این زبان و آشنایی با اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی می‌تواند دسترسی افراد متخصص و دانشجویان را به این اطلاعات فراهم کند و سهولت در یادگیری را به همراه دارد.
  • امکان برقراری ارتباط با دیگران: زبان انگلیسی می‌تواند باعث افزایش فرصت‌های شبکه‌سازی و تعامل با افراد و سازمان‌های دیگر شود. افراد متخصص و حرفه‌ای می‌توانند در همایش‌های بین‌المللی و ورک‌شاپ‌ها شرکت کنند و رویدادهای کسب‌وکار را که به زبان انگلیسی برگزار می‌شود دنبال کنند. به همین دلیل ارتباط جهانی شکل می‌گیرد و در این میان، می‌توان از تجارب هم استفاده کرد و دانش و آگاهی بیشتری در رابطه با حرفه خود کسب کرد.
  • استانداردسازی و ثابت: استفاده از اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی به مرور باعث ایجاد استانداردسازی و ثبات می‌شود. همچنین باعث کاهش سوء‌تفاهم‌ ناشی از به کار بردن چند زبان در معاملات تجاری و قرارهای کاری می‌شود.
  • معاملات بین‌المللی بازرگانی: زبان انگلیسی اغلب در تجارت و کسب‌وکار بین‌المللی و امور مالی کاربرد دارد. قراردادها و بسیاری از اسناد و مدارک تجاری و بازرگانی اغلب به زبان انگلیسی نوشته می‌شود تا در برقراری ارتباط بین افراد مختلف در معاملات بین‌المللی سهولت ایجاد شود.
  • نیروی کار چندملیتی در شرکت‌ها: بسیاری از شرکت‌ها نیروهای کاری مختلف و با ملیت‌‌های گوناگونی دارند. زبان انگلیسی به عنوان زبان واحد بین این کارمندان می‌تواند باعث برقراری ارتباط با یکدیگر شود. در نهایت، موانعی را از سر راه برمی‌دارد که ممکن است شرکت‌ها یا سازمان‌های مختلف را درگیر کند.
  • پیشرفت کاری: دانستن زبان انگلیسی اغلب به عنوان مهارتی ارزشمند برای پیشرفت شغلی به شمار می‌رود. افراد حرفه‌ای که می‌توانند به زبان انگلیسی با هم ارتباط مؤثری داشته باشند، ممکن است فرصت‌های بیشتری برای پیدا کردن شغل و پیشرفت کاری داشته باشند؛ هر چقدر تسلط بیشتری به زبان انگلیسی داشته باشیم، اعتمادبه‌نفس بالاتری خواهیم داشت و راحت‌تر می‌توانیم از عهده کارهای سخت بربیاییم.
  • درک بهتر فرهنگ‌های کاری: اصطلاحات انگلیسی با فرهنگ کاری عجین شده است. درک و کاربرد اصطلاحات انگلیسی می‌تواند باعث افزایش آگاهی فرهنگی شود و سهم بسزایی در ایجاد روابط بین فرهنگی داشته باشد.
تصویر لپ‌تاپ و گلدان روی میز

۱۰۰ اصطلاح رایج انگلیسی در بازرگانی

در این بخش از مطلب بیش از ۱۰۰ اصطلاح رایج انگلیسی در بازرگانی را معرفی خواهیم کرد که هر یک برای موقعیت‌های مختلفی به کار می‌رود. هر یک از این موقعیت‌ها به صورت جداگانه دسته‌بندی شده است و مثال‌ها با ترجمه و تلفظ صوتی در اختیار شما قرار گرفته است. این دسته‌بندی بر اساس موارد زیر صورت گرفته است:

  • اصطلاحات رایج بازرگانی برای انواع موقعیت‌ها
  • اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی برای مکالمات تجاری
  • اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی برای کارهای گروهی
  • اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی درباره زمان
  • اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی درباره پول و مسائل مالی
  • اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی درباره پروژه‌های مختلف
  • اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی برای جلسات کاری و ویدئو کنفرانس
    • نحوه شروع جلسه آنلاین
    • نحوه سوال کردن برای تکرار بخشی از صحبت
    • نحوه درخواست ترک جلسه برای مدتی کوتاه
    • حضور فعال در جلسات
    • برنامه‌ریزی برای جلسات آینده
  • اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی برای سخنرانی
    • شروع سخنرانی
    • بیان موضوع سخنرانی
    • خاتمه دادن به سخنرانی
  • اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی برای معامله
  • اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی درباره پیشنهاد و راهکار دادن
    • پیشنهاد دادن
    • رد کردن پیشنهاد
    • پذیرفتن پیشنهاد

اصطلاحات رایج بازرگانی برای انواع موقعیت‌ها

در این بخش از مطلب اصطلاحات رایج انگلیسی برای بازرگانی، می‌توانید برخی از این اصطلاحات را با توضیح و مثال برای انواع موقعیت‌ها مشاهده کنید.

  • Get a business off the ground: وقتی از این اصطلاح استفاده می‌کنیم که کسب‌وکاری با اسم خودش ثبت می‌شود، کارمندانی استخدام می‌شوند و محصول یا خدمات برای ارائه به مردم آماده می‌شود. به عبارت دیگر، صاحب شرکت کسب‌‌وکار خود را به شکلی موفقیت‌آمیز شروع کرده است. مثال زیر را در نظر بگیرید.

After finding the right investors and securing enough capital (money to start with), we finally got our business off the ground and opened our first store in Toronto.

پس از آنکه سرمایه‌گذاران مناسب را پیدا کردیم و سرمایه کافی (پول برای شروع کار) را تأمین کردیم، سرانجام کسب‌وکار خود را شروع کردیم و اولین فروشگاه‌مان را در تورنتو افتتاح کردیم.

  • From the ground up: مانند اصطلاح قبلی، اگر پروژه یا کسب‌وکاری را از صفر شروع کنیم و آن‌ را با موفقیت پیش ببریم، می‌توانیم از این اصطلاح استفاده کنیم. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Have you read the news about the enterprising 12-year-old who’s building her business from the ground up?

آیا اخبار مربوط به آن فرد خلاق ۱۲ساله را شنیده‌ای که در حال ساختن کسب‌وکار خود از صفر است؟

  • Long shot: تصور کنید یک دارت را در فاصله‌ای دور قرار داده‌اید. شانس زدن به مرکز دارت چقدر خواهد بود؟ احتمال آن کم است. در کسب‌وکار هم اصطلاح «long shot» را اغلب برای توصیف چیزی به کار می‌بریم که احتمال اتفاق افتادن یا موفقیت‌آمیز بودنش خیلی کم است. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Landing such a high-paying job is a long shot but I’m still going to give it a try.

احتمال به دست آوردن شغلی با چنین حقوق بالایی خیلی کم است، اما من هنوز می‌خواهم شانس خودم را امتحان کنیم.

  • Bring to the table: این اصطلاح را زمانی به کار می‌بریم که بخواهیم سودی برای یک کسب‌وکار ایجاد کنیم که می‌تواند مهارت، تجربه با هر چیز دیگری باشد که برای آن شغل سودآوری خواهد داشت. مثال زیر و ترجمه آن را در نظر بگیرید.

We need someone on the team who can bring project management experience to the table.

ما به کسی در گروه احتیاج داریم که بتواند با تجربه مدیریت پروژه باعث سودآوری شود.

  • Learning the ropes: تصور کنید سوار قایقی شده‌اید و قرار است ملوان آن باشید. اولین چیزی که باید یاد بگیرید این است که چگونه بادبان‌ها را بکشید. به عبارت دیگر، باید با روال کار آشنا شوید و فوت و فن آن را یاد بگیرید. learn the rope به همین معناست و به عنوان یکی از اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی به کار می‌رود. مثال زیر و ترجمه آن به درک شما بهتر کمک می‌کند.

A: Hey Paul, how’s your new job?

B: It’s great but I’ve only been there for two weeks so I’m still learning the ropes.

A: I’ve got a great manager who’s been teaching me the ropes, so I’m learning quickly!

A: سلام «پاول»، شغل جدیدت چطور است؟

B: خیلی خوب است ولی فقط دو هفته است که مشغول به کار شده‌ام، برای همین هنوز در حال یاد گرفتن فوت و فن کارم.

A: من مدیر خیلی خوبی دارم که به من روال کار را یاد می‌دهد، به همین دلیل خیلی زود یاد می‌گیرم.

  • Learning curve: این اصطلاح به معنی «منحنی یادگیری» است و به معنای کسب دانش یا مهارتی جدید برای تغییر در کسب‌وکار و پیشرفت کاری است. درواقع این منحنی میزان تلاش ما برای رسیدن به مهارت کامل در یک شغل را نشان می‌دهد. اگر شیب منحنی یادگیری زیاد باشد، بیانگر این است که کار کمی سخت بوده و به تلاش بیشتری نیاز دارد. به مثال زیر دقت کنید.

She is welcome to join our team, but there will be a steep learning curve.

از او برای پیوستن به تیم ما استقبال می‌شود، اما منحنی یادگیری شیب زیادی خواهد داشت (باید تلاش زیادی بکند).

  • Go the extra mile: این اصطلاح به معنی تلاشی بیش از حد انتظار است. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Anyone would be glad to have Pam on their team. She’s a great team player and is always willing to go the extra mile.

هر کسی از داشتن «پم» در تیمش خواشحال می‌شود. او در کار تیمی خیلی خوب است و همیشه مشتاق است تا بیش از حد توانش کار کند.

  • A win-win situation: این اصطلاح به معنی موقعیت برد-برد است که علاوه بر این‌که یکی از اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی است، در مکالمات روزمره انگلیسی نیز کاربرد دارد. از این عبارت برای توصیف موقعیتی استفاده می‌شود که دو طرف معامله در آن دخیل هستند و از نتیجه آن سود می‌برند. مثال زیر و ترجمه آن را در نظر بگیرید.

A: The deal is simple, we give them office space and they give us the new equipment that we need.

B: It sounds like a win-win situation to me!

A: معامله ساده است، ما محیطی اداری در اختیار آن‌ها قرار می‌دهیم و آن‌ها به ما تجهیزات جدیدی می‌دهند که احتیاج داریم.

B: برای من شبیه یک معامله برد-برد است.

  • Overplay your hand: این اصطلاح زمانی به کار می‌رود که افراد طوری وانمود می‌کنند که در کارشان عالی هستند، درحالی‌که واقعاً این‌طور نیست. نتیجه این اعتمادبه‌نفس کاذب چندان رضایت‌بخش نخواهد بود. به مثال زیر دقت کنید که این اصطلاح به معنی «غرور کاذب» به کار رفته است.

My cousin overplayed his hand and ended up losing his job.

پسرعموی من دچار غرور کاذب شد و شغلش را از دست داد.

  • Get down to business: یکی از اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی است که در انگلیسی روزمره نیز کاربرد فراوانی دارد. جلسات کاری معمولاً با گپی خودمانی شروع می‌شود تا همه حضور یابند. وقتی به بحث جدی و کاری می‌رسد، دیگر زمان آن فرا رسیده که برویم سر اصل مطلب که معادل انگلیسی آن «get down to business» است. مثال زیر را در نظر بگیرید.

We’ve got plenty of topics to cover in today’s meeting, so let’s get down to business.

موضوعات مختلفی داریم که در جلسه امروز باید پوشش دهیم، پس بهتر است برویم سر اصل مطلب.

  • Get down to brass tacks: این اصطلاح را نیز ممکن است در ابتدای جلسه و هنگام شروع موضوع اصلی بشنوید. در ابتدا معرفی کوتاهی صورت می‌گیرد و سپس جلسه شروع می‌شود. برای شروع می‌توانیم از این اصطلاح کمک بگیریم که به معنای طفره نرفتن و پرداختن به موضوع اصلی است. در مثال زیر می‌توانید با نحوه کاربرد آن آشنا شوید.

Now that everyone’s here, let’s get down to brass tacks.

حالا که همه اینجا حاضرند، بهتر است طفره نرویم و به اصل موضوع بپردازیم.

  • A ballpark number / figure / estimate: این عبارت مانند سایر اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی، ارتباطی با ورزش دارد. «ball park» به زمینی گفته می‌شود که در آنجا بیس‌بال بازی می‌کنند. «ball park figure» نیز به معنای برآورد تقریبی است و زمانی به کار می‌رود که مقدار یا رقم چیزی هنوز مشخص نشده است یا درباره آن توافق صورت گرفته است اما هنوز برآورد دقیقی نشده است. مثال زیر را در نظر بگیرید.

To give you a ballpark figure, the new project will take between one and three months to complete.

برای این‌که به شما زمان تقریبی را نشان دهیم، باید بگوییم که پروژه بین یک تا سه ماه طول می‌کشد تا کامل شود.

  • The bottom line: این اصطلاح زمانی به کار می‌رود که بخواهیم سود یا زیان کلی را محاسبه کنیم. به همین خاطر از آن برای اشاره کلی به نتیجه نهایی یا مهم‌ترین نکته در کسب‌وکار و تجارت استفاده می‌کنیم، مانند مثال زیر:

It’s true that we’re very short-handed, but the bottom line is we must still deliver the project on time.

درست است که دست‌تنها هستیم، اما حرف آخر این است که همچنان باید پروژه را به‌موقع تحویل دهیم.

  • Smooth sailing: به کسب‌وکار مانند یک قایق نگاه کنید. آسمان آبی و دریا آرام است. وقتی همه‌چیز خوب پیش می‌رود و مشکل خاصی وجود ندارد، می‌توانیم از اصطلاح «smooth sailing» استفاده کنیم که به معنای «بر وفق مراد بودن» است.

Once the company overcame the country’s bureaucracy, it was smooth sailing from then on.

وقتی شرکت بر دیوان‌سالاری کشور غلبه کرد، اوضاع بر وفق مراد شد.

  • The big picture: این اصطلاح به معنی بررسی دیدگاه کلی چیزی یا موقعیتی است و به جزئیات اشاره‌ای ندارد. یعنی تصویر کلی یا چشم‌انداز کلی از یک چیزی را دیدن و بررسی کردن. به مثال زیر دقت کنید.

I think his presentation was too long and detailed. He should’ve just given us the big picture.

فکر می‌کنم ارائه خیلی طولانی و با جزئیات بود. بهتر بود چشم‌انداز کلی را به ما می‌گفت.

  • In a nutshell: این عبارت یکی از اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی است که در انتهای سخنرانی برای خاتمه دادن و خلاصه کردن موضوع جلسه یا سخنرانی به کار می‌رود، مانند مثال زیر:

This book is about successful businesspeople and how they reached the top. In a nutshell, it’s about how to grow a successful business.

این کتاب درباره افراد موفقِ اهل کسب‌وکار (تجارت‌کنندگان موفق) است و به نحوه موفقیت آن‌ها می‌پردازد. به طور خلاصه، درباره نحو رشد کسب‌وکار موفق است.

  • Gray area: رنگ طوسی مابین سفید و سیاه است. وقتی چیزی در منطقه خاکستری قرار دارد، یعنی آن موقعیت چندان مطمئن و قطعی نیست. در منطقه خاکستری، قوانین مشخصی وجود ندارد و به‌سختی می‌تواند گفت که چیزی درست یا غلط است. به همین دلیل به آن «وضعیت بلاتکلیف» می‌گوییم. مثال زیر را در نظر بگیرید.

You have many good points in your proposal but there’s one gray area we need to discuss.

در طرح پیشنهادی خود به نکات خوبی اشاره کردید، اما یک وضعیت نامشخصی وجود دارد که باید درمورد آن صحبت کنیم.

  • Red tape: هیچ‌کس دوست ندارد درگیر کاغذبازی و قوانین دست‌وپاگیر اداری شود. «red tape» به همین معناست و شامل قوانین سختی می‌شود که معمولاً در کسب‌وکار اختلال ایجاد می‌کند و باید تحت هر شرایطی آن‌ها را بپذیریم تا بتوانیم کار خود را پیش ببریم. در ادامه می‌توانید مثالی را مشاهده کنید که با همین اصطلاح نوشته شده است.

Our project is stalled because we ran into some red tape.

پروژه ما افت کرده است چون درگیر کاغذبازی اداری شدیم.

  • The wrong end of the stick: برای موفق شدن در کار، لازم است دانش خود را در رابطه با اصطلاحات رایج بازرگانی در انگلیسی افزایش دهیم. به همین دلیل یادگیری این عبارت‌ها می‌تواند کمک زیادی به یادگیری زبان انگلیسی بکند و ما را دچار سوء‌تفاهم نکند. «The wrong end of the stick» به معنای سوء‌برداشت یا سوء‌تفاهم است. مثال زیر و ترجمه آن را در نظر بگیرید.

Jackie’s not in charge of this project… Mark is. Seems like you got the wrong end of the stick.

«جکی» مسئول این پروژه نیست… «مارک» سرپرست آن است. به نظر می‌رسد که شما دچار سوء‌تفاهم شده‌اید.

  • Walking papers: این اصطلاح به معنی اخراج شدن است. مثال زیر را در نظر بگیرید تا با نحوه استفاده از آن در جمله آشنا شوید.

Did you hear? The boss just gave Brett his walking papers!

شنیدی؟ رئیس برگه اخراج «برت» را به دستش داد.

  • Back to square one: شنیده‌اید که وقتی کسی کاری را از اول شروع می‌کند، به او می‌گوییم به خانه اول برگشتی؟ این اصطلاح در زبان انگلیسی به شکل «back to square one» به کار می‌رود و در موقعیت‌های مختلفی می‌‌توانیم از آن استفاده کنیم و حتی برای محاوره نیز کاربرد دارد. به مثال زیر دقت کنید.

I wish I’d saved my spreadsheet before the server crashed. Now, I have to go back to square one.

کاش گسترده برگ خود را قبل از کار افتادن موتور جست‌وجو ذخیره کرده بودم. الآن باید دوباره از اول شروع کنم.

  • Call it a day: وقتی کارتان تمام می‌شود و به فعالیت خود خاتمه می‌دهید، از اصلاح «call it a day» کمک می‌گیرید که به معنی دست از کار کشیدن است. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Now that we’ve completed the outline for the new project, let’s call it a day.

حالا که طرح اجمالی را برای پروژه جدید کامل کرده‌ایم، بیایید کار امروزمان را تمام کنیم.

تصویر مردم در یک مرکز خرید

اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی برای مکالمات تجاری

در این بخش از مطلب اصطلاحات رایج انگلیسی برای بازرگانی، می‌توانید برخی از این اصطلاحات را با توضیح و مثال برای مکالمات تجاری مشاهده کنید.

  • Word of mouth: این اصطلاح به گسترش اطلاعات به صورت کلامی اشاره دارد و به عنوان یکی از اصطلاحات رایج بازرگانی در انگلیسی معمولاً در رابطه با نظر افراد در رابطه با کار شما مورد استفاده قرار می‌گیرد. حتی ممکن است در خصوص محصول یا خدمات نیز به کار برود. اگر کسی تجربه خوبی در رابطه با محصول شما دارد، ممکن است به دوستش درباره شما بگوید و دوستش هم ممکن است به شخص دیگری بگوید و همین‌طور ادامه پیدا کند. در این حالت، می‌گوییم که کسب‌وکار او «دهان به دهان می‌چرخد» که معادل انگلیسی آن «word of mouth» است. مثال زیر را در نظر بگیرید.

A: Hi, if you don’t mind me asking, how did you find out about our shop?

B: I heard about it through word of mouth. Everybody kept telling me how great your products are!

A: سلام، اگر اشکالی ندارد از شما بپرسم که چگونه درباره مغاره ما شنیدید؟

B: از دیگران شنیدم (دهان به دهان گشته است). همه درباره محصولات فوق‌العاده شما به من می‌گویند.

  • Touch base: عبارت دیگری در اصطلاحات رایج بازرگانی در انگلیسی وجود دارد که از هم به ورزش مربوط می‌شود. در بازی بیس‌بال، «touch base» به محلی گفته می‌شود که بازیکن با بت، کنارِ بیس می‌ایستد و در این زمان عضو تیم حمله است. درواقع، او بعد از ضربه زدن به توپ دنبال آن می‌دود. در کسب‌وکار «touch base» به معنی ارتباط برقرار کردن یا ارتباط دوباره با دیگران است. این ارتباط معمولاً کوتاه است و برای بررسی یا هماهنگی با شخص دیگری صورت می‌گیرد. برای مثال، اگر با همکاری بر روی پروژه‌ای کار می‌کنید، می‌توانید درباره پیشرفت آن‌ها یا درباره بخشی از پروژه با هم در تعامل باشید و مشورت کنید. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Hi Sarah, I just wanted to touch base with you to see if we’re still scheduled to complete the first phase of the project by next Monday.

سلام، سارا. من فقط می‌خواستم با شما مشورتی داشته باشم در خصوص این‌که کامل کردن فاز اول پروژه تا دوشنبه دیگر، همچنان در برنامه شما هست یا نه.

  • On the same page: این اصطلاح به معنی «هم‌نظر» بودن یا «توافق داشتن» است و علاوه بر این‌که به عنوان یکی از اصطلاحات رایج بازرگانی در انگلیسی کاربرد دارد، در انگلیسی محاوره نیز می‌توانیم از آن کمک بگیریم. پس آن را در دسته‌بندی اصطلاحات روزمره انگلیسی نیز قرار می‌دهیم. مثال زیر را در نظر بگیرید که در رابطه با کسب‌وکار است و از این اصطلاح برای آن استفاده شده است.

Next month we need to cut spending by 20%. Are we all on the same page about this?

ماه آینده باید هزینه‌‌ها را تا ۲۰ درصد کاهش دهیم. آیا در این رابطه با من هم‌عقیده‌اید؟

  • Play hardball: هر کسی که بیس‌بال بازی می‌کند، سرسخت است و دوست ندارد جواب «نه» بشنود. بحث و معامله با این افراد چالش‌های زیادی به دنبال دارد. در اصطلاحات رایج بازرگانی در انگلیسی، «Play hardball» به معنی وارد شدن در یک فعالیت پررقابت و بی‌رحمانه است. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Joe’s the nicest guy I know, but he can play hardball when he needs to.

«جو» بهترین آدمی است که می‌شناسم، اما اگر لازم باشد، می‌تواند وارد بازی بی‌رحمانه و پررقابتی شود.

  • Generate buzz: وقتی شرکتی از راهکارهای بازاریابی هوشمندانه‌ای استفاده می‌کند و قبل از عرضه محصول خود به بازار، از مشتری‌هایش نظرسنجی می‌کند، درواقع، نظرسنجی کلی انجام می‌دهد تا به نوعی برای محصول آوازه‌سازی شود و سر زبان‌ها بیفتد. این اصطلاح را می‌توانیم در موقعیت‌های دیگری نیز استفاده کنیم، مانند مثال زیر:

Before its summer release, the movie was already ge

قبل از اکران فیلم در تابستان، قبلاً در رسانه‌ها جنجال زیادی به پا کرده بود.

  • Meet up: این اصطلاح به معنی دور هم جمع شدن برای تشکیل جلسه و صحبت کردن است. این نوع جلسات معمولاً کوتاه و غیررسمی است و با تعداد افراد کمی تشکیل می‌شود. همچنین، اغلب با حرف اضافه‌ انگلیسی مانند «in» یا «at» و «with» به کار می‌رود تا بگوییم کجا، چه ساعتی و با چه کسی قرار است جلسه داشته باشیم. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Since we have a few problems to discuss, let’s meet up in my office.

به دلیل پاره‌ای از مشکلات، بهتر است در دفتر من جلسه‌ای داشته باشیم.

  • Schedule a meeting: این اصطلاح به معنی برنامه‌ریزی کردن برای رویداد یا موقعیت خاصی است که بر اساس آن تاریخ، زمان و مکان را برای تشکیل جلسه با شخص یا گروهی از افراد مشخص می‌کنند. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Let’s schedule a meeting for this Tuesday to discuss any problems.

بیایید برای این سه‌شنبه جلسه‌ای تشکیل دهیم تا درباره هر یک از مشکلات صحبت کنیم.

تصویر چند دانشجوی کالج دختر

اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی برای کارهای گروهی

در این بخش از مطلب اصطلاحات رایج انگلیسی برای بازرگانی، می‌توانید برخی از این اصطلاحات را با توضیح و مثال برای کارهای گروهی مشاهده کنید.

  • There’s no “I” in team: این اصطلاح زمانی به کار می‌رود که بخواهیم به این نکته اشاره کنیم که هیچ شخص خاصی مسئول موفقیت‌های گروه نیست. درواقع، این اصطلاح به ما می‌گوید که همه‌چیز گروهی بوده است و به شخص خاصی نباید آن را نسبت دهیم. مثال زیر را در نظر بگیرید.

There’s no “I” in team; we failed at this project together.

هیچ شخص خاصی در گروه علت شکست ما نبوده است؛ ما همه با هم در این پروژه شکست خوردیم.

  • Team player: بسیاری از شرکت‌ها به دنبال افرادی هستند که روحیه کار تیمی بالایی داشته باشند. آن‌ها افرادی را به استخدام خود درمی‌آورند که بتواند با بقیه افراد در تعامل باشد و ارتباط خوبی برقرار کند. همچنین بتواند در کارهای گروهی خوب عمل کند و در برابر چالش‌ها مقاوم باشد. به مثال زیر دقت کنید.

I love doing projects with Kate because she’s such a great team player.

من عاشق کار کردن در پروژه با «کیت» هستم چون در کارهای گروهی خوب عمل می‌کند.

  • Step up to the plate: این اصطلاح هم از بازی بیس‌بال گرفته شده و به معنای قبول کردن مسئولیت برای انجام کاری است. وقتی مسئولیت کاری را به عهده می‌گیرید، معمولاً کارهای سختی را انجام می‌دهید که دیگران نمی‌توانند از عهده آن بربیایند. این خصوصیتی است که شرکت‌ها از مدیران لایق انتظار دارند و به دنبال چنین افرادی هستند. مثال زیر و ترجمه آن را در نظر بگیرید.

After the sales numbers dropped last quarter, David really stepped up to the plate and turned things around for the company.

بعد از آن‌که ارقام فروش در سه ماه آخر کاهش یافت، «دیوید» مسئولیتش را بر عهده گرفت و اوضاع شرکت را با حالت اولیه برگرداند.

  • Pass the buck: این اصطلاح به معنی از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن است. افرادی که چنین کاری می‌کنند، روحیه کار تیمی ندارند و نمی‌توانند کارهای تیمی را به خوبی مدیریت کنند. در چنین شرایطی، وقتی کوچک‌ترین مشکلی پیش بیاید، بلافاصله دنبال مقصر می‌گردند و دیگران را سرزنش می‌کنند. به مثال زیر دقت کنید.

Josh lost us that client, but he tried to pass the buck to Samuel.

«جاش» آن مشتری را از دست داد، اما ساموئل را برای این کار مقصر می‌دانست.

  • Form a team: این اصطلاح به معنی این است که گروهی از افراد را دور هم جمع کنیم تا بر روی پروژه‌ای کار کنند. درواقع به معنای تیم تشکیل دادن است. مثال زیر را در نظر بگیرید.

The first thing a project manager does is form a team of staff who are best for the project.

اولین چیزی که مدیر پروژه انجام می‌دهد، تشکیل تیمی از کارکنان است که برای پروژه بهترین گزینه به شمار می‌روند.

  • Team up with: مانند اصطلاح قبلی، این عبارت نیز به معنای کار گروهی است. مثال زیر را در نظر بگیرید تا با نحوه استفاده از آن در جمله بیشتر آشنا شوید.

Sometimes on a big project, you may need to team up with other companies.

بعضی‌ وقت‌ها وقتی پروژه مهمی در حال اجرا باشد، ممکن است به مشارکت و کار گروهی با سایر شرکت‌ها نیاز داشته باشید.

  • Pitch in: این اصطلاح در مواقعی به کار می‌رود که افراد با سعی و جدیت به گروهی می‌پیوندند تا کاری را شروع کنند یا پروژه‌ای را در دست بگیرند. به مثال زیر دقت کنید.

Everyone will have to pitch in their ideas. We need each team member to share five ideas at the meeting on Monday.

هر کسی باید ایده‌هایش را با ما سهیم شود. ما به تک‌تک اعضای تیم احتیاج داریم تا پنج ایده را در جلسه روز دوشنبه به اشتراک بگذارد.

اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی درباره زمان

در این بخش از مطلب اصطلاحات رایج انگلیسی برای بازرگانی، می‌توانید برخی از این اصطلاحات را با توضیح و مثال درباره زمان مشاهده کنید.

  • From day one: این اصطلاح به معنی «از آغاز» است. اغلب با عبارت «from day one» در محیط‌های کاری برای صحبت کردن درباره مواردی روبه‌رو شده‌ایم که از همان ابتدای پروژه آن را مدنظر داشته‌ایم. به مثال زیر دقت کنید تا با کاربرد آن بیشتر آشنا شوید.

I hope management realizes that our deadlines are very tight. We need to hire more people immediately. We’ve been short-handed from day one.

امیدوارم مدیریت به یاد داشته باشد که موعد مقرر ما خیلی محدود است. ما باید افراد بیشتری را بلافاصله به استخدام دربیاوریم. از همان آغاز کار دست‌تنها هستیم.

  • The eleventh hour: از این اصطلاح برای توصیف کارهای افراد کمک می‌گیریم. همچنین می‌توانیم آن را برای اتفاقاتی که در لحظه آخر می‌افتد به کار ببریم. به همین دلیل در زبان فارسی با آن «تصمیم لحظه آخری» گفته می‌شود.

The project manager won’t be pleased about them changing the design at the eleventh hour.

مدیر پروژه از تصمیم لحظه آخری آن‌ها برای تغییر طرح خوشحال نخواهد شد.

  • Need it yesterday: اگر مدیر به شما بگوید «I need it yesterday»، مفهومش این است که از شما انتظار دارند که کاری را سریع و بلافاصله تحویل دهید. در واقع با گفتن چنین جمله‌ای می‌خواهد به شما بگوید که این کار را باید زودتر انجام می‌دادی. من الآن به آن احتیاج دارم. به مثال زیر دقت کنید.

Where is that report? I need it yesterday. I’m going to be late for the meeting now.

گزارش کجاست؟ من الآن آن را می‌خواهم. دیر به جلسه خواهم رسید.

  • ASAP: این اصطلاح مخفف «as soon as possible» است و معنی «در اسرع وقت» می‌دهد. در محیط‌های کاری، اغلب این اصطلاح را می‌بینید. البته در انگلیسی روزمره نیز کاربرد زیادی دارد. برای درک بهتر از نحوه کاربرد آن به مثال زیر دقت کنید.

Please tell Mr. Huang to call his client back ASAP.

لطفاً به آقای «هوانگ» بگویید که در اولین فرصت / در اسرع وقت با مشتری تماس بگیرد.

  • 24/7: وقتی تحت فشار هستید، بسیاری از کارمندان از این اصطلاح استفاده می‌کنند که در اصطلاح عامیانه به آن «۲۴ساعته» می‌گویند. منظور از این اصطلاح این است که مدت زمان زیادی مشغول کار کردن هستند. برای مثال، می‌توان گفت که این افراد هفت روز هفته را کار می‌کنند. البته مفهومش این نیست که واقعاً تمام روز را مشغول کار کردن هستند، بلکه اصطلاح است و مفهومش این است که کار زیادی دارند یا مدت زمان زیادی کار می‌کنند. به مثال زیر دقت کنید تا با نحوه استفاده از این اصطلاح در زبان انگلیسی و در رابطه با کسب‌وکار بیشتر آشنا شوید.

This marketing project is killing me. I’ve been working 24/7 and it just won’t end!

این پروژه بازاریابی من را بیچاره کرده است. ۲۴ساعته مشغول کار کردنم و تمام نمی‌شود!

  • To pencil in it: این اصطلاح را برای تعیین زمان مشخص یا تاریخ برای یک رویداد به کار می‌بریم. برای مثال، می‌تواند موعد تشکیل جلسه، ارائه یا حتی تایم ناهار باشد. البته معمولاً زمان یا تاریخ مشخصی را برای آن در نظر نمی‌گیرند. پس در نظر داشته باشید که از این اصطلاح وقتی استفاده می‌کنید که هنوز تاریخ قطعی در نظر گرفته نشده است و احتمال لغو یا برنامه‌ریزی مجدد آن وجود دارد. به مثال زیر دقت کنید.

A: Hi Maria, can we meet next Tuesday at 1 p.m. to chat about the upcoming campaign?

B: I’m not too sure about my schedule. Let’s pencil it in and see closer to the date, ok?

A: سلام «ماریا»، ممکن است سه‌شنبه آینده ساعت یک بعدازظهر برای صحبت کردن درباره همایش آینده، همدیگر را ملاقات کنیم؟

B: درباره برنامه‌ام مطمئن نیستم. بیا زمان تقریبی مشخص کنیم و تاریخ نزدیک‌تری را برای آن در نظر بگیریم.

  • Start from the scratch: این اصطلاح را زمانی به کار می‌بریم که بخواهیم کار جدیدی را از صفر شروع کنیم. به مثال زیر دقت کنید.

Since we will be starting from scratch on this project, we will make the plan as we go along.

چون این پروژه را از صفر شروع خواهیم کرد، برنامه‌ریزی را هم زمان که جلو می‌رویم، انجام می‌دهیم.

  • Define the phases: یکی دیگر از اصطلاحات رایج بازرگانی در انگلیسی «Define the phases» به معنی «تقسیم کردن پروژه به بخش‌های کوچک‌تر»‌ است. هر پروژه به چند بخش یا چند مرحله تقسیم می‌شود که به آن «phase» گفته می‌شود. برای مثال، در پروژه ساخت کتابخانه، مرحله طراحی قبل از مرحله ساخت‌وساز پیش می‌رود. به مثال زیر دقت کنید.

We must wait for the project team to define the phases before we can start work.

ما باید منتظر تیم پروژه باشیم تا مراحل را قبل از شروع کار تعریف کنیم.

تصویر دختری در حال کار کردن با لپ‌تاپ
  • Set deadlines: از این اصطلاح زمانی استفاده می‌کنیم که بخواهیم تاریخی را مشخص کنیم تا نشان دهیم کاری باید تمام شود. «deadline» به معنی موعد مقرر یا همان ضرب‌الاجل است و «set» به معنی مقرر کردن این زمان یا تاریخ است. مثال زیر را در نظر بگیرید.

We have set deadlines for each phase except the design phase. Does anyone know how long the design will take?

ما برای هر مرحله موعد مقرر (ضرب‌الاجل) داریم به‌جز مرحله طراحی. کسی می‌داند این مرحله چقدر طول می‌کشد؟

  • Meet the deadline: این اصطلاح به معنی تمام کردن پروژه قبل از موعد مقرر است. برای مثال، باید ایمیل درخواست کار خود را تا جمعه ساعت ۳ بفرستید. یعنی باید تا ظهر ایمیل را ارسال کنید. اگر درخواست خود را تا جمعه ساعت ۴ بفرستید، به موعد مقرر نرسیده‌اید (چون برای انجام پروژه دیر شده است). مثال زیر را در نظر بگیرید.

We may have to work longer hours to meet the deadline.

شاید ساعت‌های بیشتری باید کار کنیم تا به موعد مقرر برسیم.

  • Behind schedule: این اصطلاح زمانی به کار می‌رود که از برنامه عقب باشیم. معادل فارسی آن «عقب ماندن از برنامه» است. برای مثال، اگر قرار بوده پروژه شما روز دوشنبه انجام شود اما امروز سه‌شنبه است، از برنامه عقب هستید. پروژه باید تا الآن تمام شده باشد، اما شما همچنان در حال کار کردن روی آن هستید. بنابراین از برنامه عقب مانده‌اید. این اصطلاح را فقط برای کسب‌وکار و تجارت به کار نمی‌بریم، بلکه در انگلیسی روزمره نیز کاربرد دارد. فرض کنید قرار است برای امتحان آماده شوید. اگر از قبل درس خواندن را شروع کنید و به تدریج پیش بروید، شب امتحان دیگر آمادگی کافی دارید و استرس ناشی از امتحان با شما نخواهد بود. اما اگر همه‌چیز را به شب امتحان موکول کنید، ممکن است نتوانید برای امتحان به اندازه کافی آماده شوید و به همین دلیل از برنامه عقب می‌مانید. در چنین مواقعی نیز می‌توانید از این اصطلاح استفاده کنید. مثال زیر را در نظر بگیرید.

When the project manager hears that the project is behind schedule, she will want to know the reason why.

وقتی مدیر پروژه می‌شنود که پروژه از برنامه عقب است، می‌خواهد دلیلش را بداند.

  • Ahead of schedule: این اصلاح دقیقا برعکس اصلاح قبلی و به معنای جلوتر از برنامه بودن است. یعنی برای مثال، در حال کار کردن بر روی پروژه‌ای هستیم که به دلیل زمان‌بندی خوب و دقیقی که داشتیم، زودتر از برنامه پیش رفته است. فرض کنید امروز دوشنبه است و موعد تحویل پروژه شما جمعه است. اگر آن را فردا، یعنی سه‌شنبه تمام کنید، یعنی زودتر از برنامه پیش رفته‌اید. مثال زیر را در نظر بگیرید تا با نحوه استفاده از این عبارت کاربردی در زبان انگلیسی بیشتر آشنا شوید.

The project manager is happy that the project is ahead of schedule and thanked the team for their hard work.

مدیر پروژه خوشحال است چون پروژه از برنامه جلو است و از اعضای تیم به خاطر سخت‌کوشی آن‌ها تشکر کرد.

  • According to schedule: یکی دیگر از اصطلاحات رایج بازرگانی در انگلیسی «according to schedule»‌ است که زمانی به کار می‌رود که بخواهیم بگوییم چیزی دقیقاً مطابق برنامه پیش رفته است. یعنی شما کارتان را خیلی خوب انجام می‌‌دهید، هیچ تأخیری وجود ندارد و همه‌چیز طبق برنامه پیش می‌رود. به مثال زیر دقت کنید.

If the project goes according to schedule, you can expect a nice bonus this year.

اگر پروژه طبق برنامه پیش برود، می‌توانید امسال انتظار پاداش عملکرد خوبی داشته باشید.

  • On schedule: این اصطلاح را زمانی به کار می‌بریم که بخواهیم بگوییم پروژه به‌موقع انجام شده است و هیچ تأخیری نداشته‌ایم. به مثال زیر دقت کنید.

If we can solve all these problems quickly, we will still be on schedule to finish the project by the end of this month.

اگر بتوانیم همه این مشکلات را حل کنیم، هنوز تا آخر این ماه برای تمام کردن پروژه با برنامه پیش رفته‌ایم.

  • Target date: این اصطلاح به معنی تعیین تاریخی است که کاری را تا قبل از آن تمام کنیم. به مثال زیر دقت کنید.

If we keep missing the target dates, this project will not be completed on time.

اگر به تاریخ مشخص‌شده نرسیم، این پروژه به‌موقع کامل نخواهد شد.

اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی درباره پول و مسائل مالی

پول و به طور کلی مسائل مالی، بخش مهمی از امور مربوطب به کسب‌وکار و تجارت را به خود اختصاص داده است. برای این‌که بتوانیم در رابطه با درآمدزایی و سودآوری با طرف قرارداد به بحث و گفت‌وگو بنشینیم و در نهایت به توافق برسیم، لازم است اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی را در این مورد بدانیم. در این بخش از مطلب اصطلاحات رایج انگلیسی برای بازرگانی، می‌توانید برخی از این اصطلاحات را با توضیح و مثال درباره پول و مسائل مالی بخوانید. در این رابطه فیلم‌های آموزشی فرادرس نیز می‌تواند برای شما مفید باشد. برای این منظور فیلم آموزش ویدئویی زیر را پیشنهاد می‌کنیم.

از آنجا که یادگیری اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی مستلزم یادگیری لغات پرکاربرد، اصطلاحات عامیانه و دستور زبان است، مشاهده فیلم‌‌های آموزشی زیر از فرادرس را نیز در کنار کلمات و اصطلاحات رایج بازرگانی توصیه می‌کنیم.

اصطلاحات زیر را می‌توانیم درباره پول و مسائل مالی به کار ببریم. هر اصطلاح را در ابتدا توضیح می‌دهیم و سپس به کمک مثال انگلیسی و ترجمه فارسی آن، با طرز استفاده از آن در جملات انگلیسی آشنا می‌شویم.

  • On a shoestring: این اصطلاح را زمانی به کار می‌بریم که با بودجه محدودی مواجه شویم. مفهوم آن این است که سرمایه خیلی کمی برای آن داریم. مثال زیر را در نظر بگیرید.

It’s going to be challenging to complete such a big project on a shoestring, but we’ll try our best.

کامل کردن چنین پروژه بزرگی با بودجه محدود کار چالش‌برانگیزی خواهد بود، اما ما همه تلاش خود را می‌کنیم.

  • Sleeping partner: این اصطلاح در کسب‌وکار و بازرگانی به شخصی اطلاق می‌شود که ارتباط تنگاتنگی با شرکتی دارد که ممکن است هزینه‌های مالی آن را نیز بر عهده داشته باشد، اما هیچ رابطه عاشقانه‌ای بین او و شخصی که در تعامل است به وجود نمی‌آید. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Oh, he doesn’t really have any say in the way we work. He’s just a sleeping partner.

اوه، او واقعاً هیچ حرفی برای گفتن در رابطه با نحوه کار کردن ما ندارد. او فقط یک شریک کاری است.

  • Cash cow: این اصطلاح در زبان انگلیسی برای محصول یا نوعی از سرمایه‌گذاری به کار می‌رود که درآمد ثابتی دارد و معمولاً در مقایسه با هزینه اولیه خیلی بیشتر است. برای مثال، شرکت کوکاکولا محصولات زیادی را از آب‌میوه گرفته تا نوشابه‌های انرژی‌زا می‌فروشد، اما نوشابه گازدار محصول اصلی آن است. به مثال زیر دقت کنید.

These new products are just additional profit. The cash cow is our line of cameras.

این محصولات جدید فقط منفعت جانبی هستند. محصول اصلی خط تولید دوربین است.

  • Deep pockets: این اصلاح را زمانی به کار می‌بریم که می‌خواهیم بگوییم وضع مالی شخص خیلی خوب یا به اصطلاح عامیانه توپ است. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Let’s ask Mrs. Henderson for help. She has deep pockets.

بیا از آقای هندرسون کمک بخواهیم. او وضع مالی‌اش خیلی خوب است.

  • Go belly up: اگر پروژه‌ای «در آستانه ورشکستگی» باشد، در زبان انگلیسی معادل «Go belly up» را به کار می‌بریم که یکی از اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی است. به مثال زیر دقت کنید.

That new restaurant closed down already because they went belly up.

آن رستوران جدید خیلی وقت است که تعطیل شده چون در آستانه ورشکستگی بودند.

  • Take a bath: این اصطلاح در کسب‌وکار و تجارت کاربرد زیادی دارد و البته نمی‌توانیم با معنی تحت‌اللفظی این عبارت آن را مقایسه کنیم. «take a bath» در اصطلاح عامیانه به معنای حمام رفتن است. یعنی با دوش گرفتن احساس شادابی و آرامش می‌کنیم. اما در دنیای کسب‌وکار چنین معنایی ندارد. وقتی از آن به عنوان یکی از اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی استفاده می‌کنیم، یعنی از یک ضرر مالی بزرگ رنج می‌بریم. مثال زیر را در نظر بگیرید تا با نحوه استفاده از این اصطلاح بیشتر آشنا شوید.

The landlord is taking a bath on his property. He has no tenants!

صاحب‌خانه دارد ضرر زیادی رو ملکش می‌دهد. او هیچ مستأجری ندارد!

  • Tighten your belt: از این اصطلاح زمانی استفاده می‌کنیم که ناچاریم برای این‌که دخل و خرجمان جور دربیاید، از برخی هزینه‌‌ها کم کنیم. برای درک بهتر می‌توانید به مثال زیر توجه کنید.

We’re going to have to tighten our belts. Unfortunately, our sales last month weren’t as nearly as high as usual.

ما قصد داریم هزینه‌‌های خود را کاهش دهیم. متأسفانه فروش ماه آخرمان مانند همیشه بالا نبود.

  • A slice of pie: وقتی سودآوری‌ کاهش پیدا می‌کند، می‌توانید به کارمندان این ضمانت را بدهید که به دنبال سهام باشند. در این حالت، «a slice of pie» می‌تواند به بخشی از سود یا بهره اشاره کند که در حال حاضر موجود است. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Paul has been here for 25 years and definitely gets the lion’s share around here.

«پاول» به مدت ۲۵ سال اینجا بوده است و بدون شک بزرگ‌ترین سهم را در اینجا دارد.

  • Golden handcuffs: این اصطلاح را زمانی به کار می‌بریم که انگیزه مالی به کارمندان داده شود تا آن‌ها شرکت را ترک نکنند. در زبان فارسی، معادل تحت‌اللفظی آن «دستبند طلایی» است و به اصطلاح نوعی مزایا یا پاداش است که برای ایجاد انگیزه به کارمندان تعلق می‌گیرد تا در مجموعه بمانند. به مثال زیر دقت کنید.

Unlocking your golden handcuffs will give you much greater peace of mind.

وقتی پاداش یا مزایا برای شما در نظر گرفته می‌شود، آسودگی خاطر بیشتری در شما ایجاد می‌کند.

  • Golden handshake: بسیاری از مدیران اجرایی در قراردادهای خود «golden handshake» دارند که نوعی تشویق مالی است و اگر شخص شغلش را از دست بدهد شامل حالش خواهد شد، مانند پاداش بازنشستگی یا پاداش پایان خدمت. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Mr. Smith’s golden handshake served him well. He got $100,000 when he left the company last year.

پاداش بازنشستگی آقای اسمیت برای او خوب بود. وقتی سال گذشته شرکت را ترک کرد، صد هزار دلار دریافت کرد.

تصویر پسری در اتاق و در حال مطالعه
  • Kickbacks: دنیای شراکت دنیای پیچیده‌ای است. شاید برنده شدن در یک رقابتی با «باج گرفتن» یا «رشوه گرفتن» وسوسه‌کننده باشد، اما این کار برخلاف قانون و مقررات کاری است و از نظر اخلاقی هم درست نیست. «Kickbacks» در اصطلاح بازرگانی به معنی باج گرفت است. برای آشنایی با کاربرد آن به مثال زیر دقت کنید.

The company is facing a government investigation because they think the executives are getting illegal kickbacks.

شرکت با تحقیقاتی از سوی دولت روبه‌رو شده است، زیرا فکر می‌کنند مدیران ارشد آن رشو‌ه‌های غیرقانونی دریافت می‌کنند.

  • Create a budget: برنامه‌ریزی برای بخشی از پول و نحوه خرج کردن آن را «create a budget» می‌گویند که به معنای ایجاد بودجه است. مثال زیر را در نظر بگیرید.

We need to create a budget that includes the travel expenses of the project team.

باید بودجه‌ای ترتیب دهیم که هزینه‌های سفر تیم پروژه را پوشش دهد.

  • Stay on a budget: بر اساس بودجه پیش رفتن را در زبان انگلیسی «stay on a budget» می‌گویند. مثال زیر را در نظر بگیرید.

The project manager has reminded us that to stay on budget, we must remember to keep the costs as low as possible.

مدیر پروژه به ما یادآوری کرد که بر اساس بودجه پیش برویم، به همین دلیل باید در نظر داشته باشیم که هزینه‌ها را تا حد امکان در حد پایینی نگه داریم.

  • Increase the budget: این اصطلاح به معنی افزایش بودجه است و در مواقعی کاربرد دارد که بخواهیم مبلغی را به پولی که قبلاً برای سرمایه‌گذاری در نظر گرفته بودیم اضافه کنیم. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Management has agreed to increase the budget to cover the cost of testing the new car.

مدیریت به توافق رسیده است که بودجه را برای پوشش هزینه تست و بررسی ماشین جدید افزایش دهد.

اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی درباره پروژه‌های مختلف

در این بخش از مطلب اصطلاحات رایج انگلیسی برای بازرگانی، می‌توانید برخی از این اصطلاحات را با توضیح و مثال برای انواع پروژه‌ها مشاهده کنید.

  • Back to the drawing board: از این اصطلاح در مواقعی استفاده می‌کنیم که بخواهیم چیزی را دوباره شروع کنیم و به ایده‌ای که شکست خورده از زاویه دیگری نگاه کنیم. می‌توانید از این عبارت زمانی استفاده کنید که به تصمیم‌گیری مجدد نیاز است. این اصطلاح اغلب برای ایجاد انگیزه میان اعضای یک گروه به کار می‌رود تا از شکست خود ناراحت نشوند. می‌توانید گروهی از کارمندان را تصور کنید که علل شکست خود را بررسی می‌کنند و ایده‌های جدید را در ذهن شکل می‌دهند. به عبارت دیگر، از صفر شروع می‌کنند. به مثال زیر دقت کنید.

A: We didn’t sell any units of our new product.

B: OK, let’s go back to the drawing board and design a new one.

A: ما هیچ‌یک از محصولات جدیدمان را نفروختیم.

B: بسیارخوب، بیایید از صفر شروع کنیم و ایده جدیدی را طراحی کنیم.

  • To brainstorm an idea: این اصلاح به معنی بحث کردن درباره ایده‌ای با همکاران خود است که در محیطی کاملاً آرام و به دور از هر گونه چالشی ایجاد می‌شود. در زبان فارسی معادل «ایده‌پردازی» را برای آن برگزیده‌اند. هدف از این کار در بازرگانی و کسب‌وکار، کشف ایده‌های جدید در فضایی کاملاً روشنفکرانه و عاری از هر گونه قضاوت شخصی است. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Hi everyone, in this meeting, we’re going to brainstorm ideas for this year’s new product. Please feel free to share any ideas you have.

سلام به همگی. در این جلسه ما می‌خواهیم ایده‌هایی را برای محصول سال جدید پیاده کنیم. لطفاً هر گونه ایده‌ای که دارید را به اشتراک بگذارید.

  • Give the green light: مفهوم این اصطلاح این است که نشانه‌هایی برای شروع کردن داشته باشیم. چراغ راهنما را تصور کنید که وقتی در حال رانندگی هستید سبز می‌شود. وقتی چراغ سبز است چه کار می‌کنید؟ سبز به معنای این است که می‌توانید حرکت کنید. این اصطلاح زمانی به کار می‌رود که بخواهید به جلو پیش بروید و پروژه‌ای را از همین حالا شروع کنید. در زبان فارسی اصطلاح «چراغ سبز نشان دادن» را برای آن به کار می‌بریم. به مثال زیر دقت کنید.

We can’t start the project until management gives the green light.

نمی‌توانیم پروژه را شروع کنیم تا زمانی که مدیریت چراغ سبز نشان دهد.

  • Kick off: این اصطلاح به معنی شروع یک پروژه به صورت رسمی است. در ورزش نیز از این اصطلاح استفاده می‌شود. برای مثال، در بازی فوتبال، بازی زمانی شروع می‌شود که بازیکن به توپ ضربه بزند. به مثال زیر دقت کنید.

As soon as we kick off the project, we will be very busy.

به محض این‌که پروژه را به طور رسمی شروع کنیم، سرمان خیلی شلوغ خواهد شد.

  • To think outside the box: معنی این اصطلاح این است که به شیوه‌ای خلاقانه فکر کنیم که مانند همیشه نیست و شباهتی به روش‌های قدیمی ندارد. به عنوان یکی از اصطلاحات رایج در بازرگانی می‌توانیم آن را زمانی به کار ببریم که درباره ایده‌ها صحبت می‌کنیم. در زبان فارسی می‌توانیم معادل «ساختارشکنی» را نیز برای آن در نظر بگیریم.

For our new advertising campaign, we really had to think outside of the box to come up with something that hadn’t been done before.

برای کمپین تبلیغاتی جدیدمان، واقعاً باید ساختارشکنی می‌کردیم تا کار خلاقانه‌ای ارائه کنیم که شباهتی به کارهای قبلی ندارد.

  • Fifty-fifty: حتماً در زبان فارسی اصطلاح «پنجاه پنجاه» را بارها شنیده‌اید و از آن استفاده کرده‌اید. معنی این اصطلاح این است که چیزی را به بخش‌های مساوی تقسیم کنید به گونه‌ای که هر دو طرف سهم پنجاه‌درصدی از آن داشته باشند. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Since I’m as busy as you are, let’s split the work for this project fifty-fifty.

چون من به اندازه شما سرم شلوغ است، می‌توانیم کار این پروژه را پنجاه پنجاه تقسیم کنیم.

  • Get the ball right: این عبارت به معنای شروع کردن پروژه جدید یا فعالیت تجاری است. همچنین از آن می‌توانیم برای توصیف فعالیت‌های جزئی‌تر و کم‌اهمیت‌تر استفاده کنیم که شروعی را برای ما رقم می‌زند. این کار معمولاً با یک نفر شروع می‌شود. برای مثال، فرد می‌تواند با انجام کارهای کوچک شروع کند که ممکن است در نهایت بخشی از یک پروژه بزرگ‌تر شود. به مثال زیر توجه کنید.

For our meeting today, Alice will get the ball rolling by talking about our budget goals for this quarter.

جلسه امروز را «آلیس» با صحبت کردن درباره اهداف بودجه برای این سه ماه، آغاز خواهد کرد.

  • Get off the ground: این اصطلاح به معنی شروع یک کار یا پروژه است که معمولاً بعد از بحث و برنامه‌ریزی‌های بیشتر صورت می‌گیرد. به مثال زیر دقت کنید.

Months after looking into how to boost declining sales, we were finally able to get our sales-aggressive campaign off the ground.

ماه‌ها بعد از آن‌که نحوه بهبود کاهش میزان فروش را بررسی کردیم، در نهایت به این نتیجه رسیدیم که کمپین فروش‌مان را راه‌اندازی کنیم.

  • Hit the ground running: این اصطلاح به معنی شروع کار یا پروژه‌ای است که انرژی و شوق و ذوق زیادی به همراه دارد. از آن اغلب زمانی استفاده می‌کنیم که درباره پروژه جدید یا ایده‌ای صحبت کنیم که به فعالیتی فوری، سریع و دقیق نیاز دارد. مثال زیر را در نظر بگیرید.

We really need to hit the ground running with this idea and get our product on the shelves before someone else does.

ما واقعاً نیاز داریم که با این ایده کار را شروع کنیم و محصول خود را قبل از این‌که شخص دیگری آن را بفروشد، در مغازه‌ها عرضه کنیم.

  • Corner the market: وقتی شرکتی از رقبای خود در توسعه محصول یا خدمات پیشی می‌گیرد، از این اصطلاح می‌توانیم استفاده کنیم که به معنای «بازار را در دست گرفتن» است یا به بیان ساده‌تر می‌توانیم بگوییم بازار را در کنترل خود دارند. تصور کنید کسب‌وکار شما نقش یک مشت‌زن را دارد که در رینگ است. حریف یک گوشه ایستاده است و نمی‌تواند از جایش تکان بخورد. او فقط می‌تواند دستانش را برای دفاع کردن جلوی صورتش بگیرد. پس مشت‌زن نبض بازی را به دست گرفته و حریف را یک گوشه نشانده است. این کار را با سایر رقبا در بازار کرده در حال حاضر هیچ حریفی نمی‌تواند او را از میدان به در کند. «Corner the market» دقیقاً برای همین مواقع کاربرد دارد. به مثال زیر دقت کنید.

In only a short time, the company has been able to corner the high-definition television market.

در مدت زمان کوتاهی، شرکت توانسته است بازار تلویزیون HD را در دست بگیرد.

  • Behind the scene: از این عبارت زمانی استفاده می‌کنیم که بخواهیم درباره اتفاقی صحبت کنیم که از دید عموم دور است و درواقع کسی از ماجراهای پشت پرده خبر ندارد. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Organizing a roadshow may look easy, but do you have any idea how much hard work we’ve put in behind the scenes?

سازمان‌دهیِ روند کاری یک کسب‌وکار برای مخاطب ممکن است کار ساده‌ای به نظر برسد، اما آیا می‌دانید چقدر در پس پرده برای آن تلاش کرده‌ایم؟

  • Knuckle down: رئیس شما نمی‌خواهد شما درمورد موضوعی بحث کنید و وقت را هدر دهید! آن‌ها از شما انتظار دارند که سعی و کوشش به خرج دهید و بر روی کارتان تمرکز کنید تا به نتیجه دلخواه برسید. به مثال زیر دقت کنید.

All right, quit joking around. We need to knuckle down and finish this report.

بسیارخوب، گپ‌وگفت بس است. باید کار را با تلاش و کوشش شروع کنیم و این گزارش را به اتمام برسانیم.

  • Run around in circles: این اصطلاح به معنی انجام دادن کاری بدون رسیدن به نتیجه واقعی است. به بیان دیگر، تلاش بیهوده برای انجام کاری است که ضرورتی هم ندارد. به نتیجه‌ای هم نمی‌رسد. مثال زیر را در نظر بگیرید.

The deadline is coming up, but we’ve been running around in circles because the client keeps changing their mind about the design.

موعد مقرر نزدیک است، اما ما همچنان داریم تلاش بیهوده می‌کنیم و دور خودمان می‌چرخیم چون مشتری مدام تصمیمش را درباره طرح عوض می‌کند.

  • Get up to speed: آیا تا به حال برای شما پیش آمده که مرخصی بگیرید و سر کار نروید؟ یا جلسه مهمی را از دست داده باشید؟ در هر یک از این شرایط باید «در جریان آخرین اطلاعات» قرار بگیرید و به‌روز باشید. این اصطلاح برای توصیف چنین شرایطی به کار می‌رود. مثال زیر را در نظر بگیرید.

It didn’t take me long to get up to speed with the new laws as my co-worker explained them to me perfectly.

زیاد طول نکشید تا من بتوانم با قوانین جدید خودم را به‌روز کنم، چون همکارم آن‌ها را کامل برایم توضیح داد.

تصویر استاد دانشگاه در کلاس درس
  • To keep an eye on the ball: تصور کنید وارد زمین بازی شده‌اید درحالی‌که یک توپ بیس‌بال در دست دارید. هزاران نفر در حال تشویق کردن شما هستید و دارند اسم شما را فریاد می‌زنند، اما شما در ذهن‌تان فقط به یک چیز فکر می‌کنید: باید حواستان به توپ باشد. «To keep an eye on the ball» به همین معنی است، یعنی آن‌قدر بر روی هدف یا کارتان تمرکز داشته باشید که به بهترین شکل ممکن آن را پیش ببرید. همچنین می‌تواند به معنی تشویق کردن کسی برای دقت کردن افزایش آگاهی و تمرکزش باشد. مثال زیر می‌تواند شما را در درک این موضوع کمک کند.

When it comes to business negotiations, you really need to keep an eye on the ball.

وقتی صحبت از مذاکره تجاری می‌شود، واقعاً باید حواستان باشد.

  • Hands are tied: اگر کاغذبازی اداری باعث ایجاد تأخیر در پروژه شما شود، باید به مدیرتان بگویید که دستم بسته است یا در این خصوص کاری از دستم برنمی‌آید. چون واقعاً نمی‌توانید در این رابطه کار بخصوصی انجام دهید و باید منتظر طی شدن روند کاری باشید. «Hands are tied» به همین معنی است و یکی از اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی به شمار می‌رود. برای درک بهتر مثال زیر را در نظر بگیرید.

Sorry, we have to extend the deadline. The client hasn’t returned my call yet and my hands are tied.

متأسفم، باید موعد مقرر را طولانی‌تر کنیم. مشتری هنوز جواب تلفنم را نداده است و در این خصوص کاری از دستم برنمی‌آید.

  • Go down the drain: کلمه «drain» به سوراخی گفته می‌شود که مایعات و فاضلاب از آنجا بیرون می‌رود. برای مثال، در سینک ظرفشویی سوراخی هست که از طریق آن آب خارج می‌شود. همچنین در حمام یا دستشویی می‌توانید آن را ببینید. اصطلاح «Go down the drain» به این معنی است که تلاش، کار یا پولتان از بین رفته است. به مثال زیر دقت کنید.

If this sales campaign doesn’t succeed, all our hard work will go down the drain.

اگر این کمپین فروش به موفقیت نرسد، تمام تلاش‌های ما از بین خواهد رفت.

  • By the book: از این اصطلاح زمانی استفاده می‌کنیم که کاری را طبق قوانین و مقررات انجام بدهیم و بر اساس سیاست‌ها یا قوانین مشخص‌شده عمل کنیم. مثال زیر را در نظر بگیرید.

I don’t think John will listen to your suggestion. He insists on doing everything by the book.

فکر نمی‌کنم «جان» به پیشنهاد ما گوش بدهد. او به همه‌چیز را طبق قوانین و مقررات انجام می‌دهد.

  • Above board: وقتی می‌خواهید کسب‌‌وکاری را «above board» انجام دهید، مفهومش این است که آشکار و صادقانه آن را انجام دهید و به طور علنی پیش ببرید. مثال زیر را در نظر بگیرید تا با مفهوم آن بیشتر آشنا شوید.

We only do things above board here. If you want a job, you need to apply like everyone else.

ما اینجا همه‌چیز را صادقانه و شفاف مطرح می‌کنیم. اگر کار می‌خواهید، باید مانند بقیه درخواست دهید.

  • To cut corners: این اصطلاح به معنی دور زدن قوانین یا میان‌بر زدن است. اگر چنین کاری انجام دهید، نمی‌توانید پروژه را آن‌طوری که باید و شاید به سرانجام برسانید. یعنی درواقع انگار می‌خواهید به هر کاری دست بزنید تا کار را تمام کنید، اما این کار درست نیست و نتیجه‌ مطلوبی نخواهد داشت. بنابراین، این عبارت معنی منفی دارد. به مثال زیر دقت کنید تا با نحوه کاربرد آن بیشتر آشنا شوید.

The company cut corners when making their camera, so it’s very cheap but it stops working after a few months of use.

شرکت وقتی در حال ساختن دوربین بود، طبق قوانین پیش نمی‌رفت، به همین دلیل خیلی ارزان در آمده است، ولی بعد از چند ماه استفاده از کار می‌افتد.

  • Put a plan into action: این عبارت وقتی به کار می‌رود که بخواهیم بگوییم برنامه یا ایده‌ای را شروع کرده‌ایم. مثال زیر را در نظر بگیرید.

If we put this plan into action, we may need more time and more people.

اگر این طرح را عملی کنیم، شاید به زمان و نیروی بیشتری نیاز داشته باشیم.

  • Plan ahead: به معنی فکر کردن قبل از هر گونه اقدامی است. وقتی از قبل برای انجام دادن کاری فکر می‌کنیم و برای آن برنامه‌ مشخصی در نظر می‌گیریم، کار به مراتب سریع‌تر و با کیفیت بالاتری پیش خواهد رفت. به مثال زیر دقت کنید.

The project manager’s advice is to plan ahead so that the project will go smoothly.

توصیه مدیر پروژه این است که از قبل برنامه‌ریزی داشته باشیم تا پروژه به آرامی پیش برود.

  • Make a plan: این اصطلاح به معنی برنامه ایجاد کردن است و بیشتر در مواقعی به کار می‌رود که بخواهیم به روشی خلاقانه برای انجام کاری برنامه‌ریزی داشته باشیم. به مثال زیر دقت کنید.

How should we advertise this new product? Let’s make a plan now.

چگونه باید این محصول جدید را تبلیغ کنیم؟ بیایید همین حالا برای آن برنامه‌ریزی کنیم.

  • Stick to the plan: پس از آن‌که برای انجام کاری برنامه‌ریزی کردیم، باید طبق آن پیش برویم. «stick to plan» به معنی طبق برنامه پیش رفتن است. فرض کنید شما و دوستتان تصمیم گرفته‌اید که جمعه شب به سینما بروید. عصر جمعه، دوستتان با شما تماس می‌گیرد تا به شما اطلاع دهد که در فروشگاه محبوبتان حراجی است و قیمت‌ها تخفیف خورده‌اند. از شما می‌پرسد که دوست دارید به‌جای آن به خرید بروید. اما شما تصمیم می‌گیرید که طبق برنامه خودتان پیش بروید و به سینما بروید. در نظر داشته باشید که در این عبارت، «plan» به عنوان اسم به کار رفته است اما نمی‌تواند اسم جمع انگلیسی باشد.

Changing the design now will take too much time. Let’s just stick to the plan.

الآن اگر بخواهیم برنامه را عوض کنیم، ممکن است وقت زیادی بگیرد. بیا طبق همان برنامه پیش برویم.

  • Review the plan: از این اصطلاح زمانی استفاده می‌کنیم که برنامه‌ای را با دقت بررسی کنیم و بر آن نظارت داشته باشیم. مثال زیر را در نظر بگیرید.

If we want to include all these new ideas, we will need to review the plan.

اگر می‌خواهیم همه این ایده‌ها را در نظر بگیریم، باید برنامه را مرور کنیم.

  • Tasked with: فعل «to task» به معنی کار کوچکی را به کسی محول کردن است. اما این فعل همواره به شکل مجهول در انگلیسی استفاده می‌شود و با حرف اضافه «with» می‌آید که به صورت «have/has been tasked with» نوشته می‌شود. برای مثال، اگر از شما درخواست شود که به ۲۰ مشتری زنگ بزنید، مفهومش این است که شخصی از شما درخواست کرده است که این کار را انجام دهید. به مثال زیر دقت کنید.

Your team has been tasked with finding out why there are so many customer complaints.

از تیم شما خواسته شده که دلیل اعتراض‌های این همه مشتری را بررسی کنند.

  • Outsource a task: فعل «outsource» به معنی سپردن کار شرکت به کسی است که بیرون از محیط شرکت آن را انجام می‌دهد. برای مثال، اگر رستوران کوچکی دارید، ممکن است خودتان غذا درست کنید، اما برای تهیه دسر از یک شیرینی‌‌فروشی محلی بخواهید که برایتان انجام دهد. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Since the project team is busy, it might be a good idea to outsource some tasks to another company.

چون تیم پروژه سرش خیلی شلوغ است، شاید فکر خوبی باشد که برخی از کارها را به عهده شرکت دیگری بگذاریم.

  • Target to complete: این عبارت را زمانی استفاده می‌کنید که برنامه اتمام کاری را داشته باشید، مانند مثال زیر:

We must target to complete phase 1 before the year-end holidays when most people will be on vacation.

باید هدف‌مان این باشد که مرحله اول را قبل از تعطیلات آخر سال کامل کنیم، وقتی بیشتر مردم در سفر هستند.

  • Achieve the target: به معنی موفق شدن برای رسیدن به هدف است. مثال زیر را در نظر بگیرید.

The project team can expect a free lunch if they achieve the target this month.

اگر تیم پروژه قصد دارد این ماه به هدفش برسد، می‌تواند انتظار ناهار مجانی داشته باشد.

  • Wrap up the project: به معنی به اتمام رساندن پروژه است. هر پروژه‌ای مدت زمان مشخصی دارد و نباید از یک حدی بیشتر طول بکشد. اگر چنین اتفاقی بیفتد، سودآوری خوبی نخواهد داشت. این اصطلاح را زمانی به کار می‌بریم که بخواهیم پروژه را هر چه زودتر تمام کنیم. اما به گونه‌ای نباشد که کیفیت لازم را از دست بدهد. مثال زیر را در نظر بگیرید.

Okay, everyone, let’s check all the paperwork and clean up the project room, then we’ll be ready to wrap up the project.

بسیارخوب، همگی توجه کنید. بیایید همه تشریفات اداری (کاغذبازی) را بررسی کنیم، پس از آن می‌توانیم پروژه را به سرانجام برسانیم.

  • Sign off the project: وقتی به صورت رسمی پروژه‌ای را تأیید می‌کنیم، یعنی آن را با تمام جزئیات می‌پذیریم تا زمانی که تمام شود. مثال زیر را در نظر بگیرید.

All that remains now is to sign off the project and take the whole project team out to celebrate.

همه آن چیزی که در حال حاضر مانده این است که پایان برنامه را اعلام کنیم و کل تیم پروژه را برای جشن گرفتن به بیرون ببریم.

تصویر دختری با یک برگه در دست در محل کار

اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی برای جلسات کاری و ویدئو کنفرانس

در برخی موارد از شما درخواست می‌شود که در جلسه‌ای کاری حضور پیدا کنید. خوب است که در این نوع جلسات تا حد امکان واضح و شیوا صحبت کنید و کلامی روان و قدرتمند داشته باشید. فراموش نکنید که منظور از کلام قدرتمند این نیست که لحن بیان خود را تغییر دهید و غیرمحترمانه و متکبرانه به نظر برسد. برای مثال، استفاده از کلمه «please» و «thank you» می‌تواند لحن مؤدبانه‌تری به کلام شما بدهد.

دقت داشته باشید که برای جلسات کاری آنلاین باید لیسنینگ خود را تقویت کنید تا بتواند به خوبی موضوع و صحبت‌های افراد حاضر در جلسه را درک کنید. سعی کنید عبارت‌های زیر را تمرین کنید تا وقتی در جلسه حضوری یا ویدئو کنفرانس حضور دارید، هم برای درک سخنان گوینده و هم برای افزایش اعتمادبه‌نفس هنگام صحبت کردن از آن‌ها استفاده کنید. در این بخش از مطلب اصطلاحات رایج انگلیسی برای بازرگانی، می‌توانید برخی از این اصطلاحات را با توضیح و مثال برای برقرار کردن تماس‌های تلفنی مشاهده کنید.

نحوه شروع جلسه آنلاین

ممکن است عبارت‌های زیر را بشنویم یا موقع صحبت کردن به آن‌ها احتیاج پیدا کنیم. برای تمرین کردن این عبارات می‌توانید ترجمه فارسی و تلفظ صوتی آن‌ها را نیز مرور کنید.

Let’s give everyone a few more minutes to join.

چند دقیقه وقت می‌دهیم تا به جلسه ملحق شوند.

Are we all on?

همه آماده‌ایم؟

Can I ask that we all state our names, please?

ممکن است خواهش کنم همه اسم خودشان را بگویند؟

I’m here. It’s [your name] in [your city].

من حاضرم. اسمم […] و از شهر […] هستم.

Can everybody hear me?

همه صدای من را می‌شنوند؟

اصطلاحات فوق را زمانی به کار می‌بریم که بخواهیم مطمئن شویم همه در جلسه حضور دارند و امکان گپ‌وگفت به صورت آنلاین وجود دارد. وقتی نوبت به حضور و غیاب شما می‌رسد، چون جلسه آنلاین است، با گفتن «yes» به آن پاسخ دهید و سپس نام و سمت شغلی خود یا نام شرکتی که در آن مشغول به کار هستید را بیان کنید. اگر از برنامه خاصی برای ویدئو کنفرانس استفاده می‌کنید، شاید لازم نباشد که اسم‌تان را بگویید چون دیگران می‌توانند مشخصات شما را همان‌جا ببینند. اما به محض ورود به جلسه، با سلام کردن مراتب احترام را به‌جا بیاورید. از جملات و عبارات زیر برای سلام کردن به سایر افراد حاضر در جلسه می‌توانید استفاده کنید.

Good morning.

صبح به‌خیر.

Good afternoon.

بعدازظهر به‌خیر.

Evening, everyone.

عصر همگی به‌خیر.

Hi everybody. Thanks for joining us today.

سلام به همه. ممنون که امروز به ما پیوستید.

همچنین می‌توانید کمی قبل از شروع جلسه به انگلیسی احوال‌پرسی کوتاهی داشته باشید، مانند جملات پرسشی زیر:

How’s everyone doing today?

امروز حال همه چطور است؟

How’s the weather where you are?

هوا در جایی که زندگی می‌کنید چطور است؟

Did everyone have a good weekend?

آیا همه آخر هفته خوبی داشتید؟

در نظر داشته باشید که احتمالاً پاسخ‌هایی به این سوالات دریافت نخواهید کرد. بیشتر این سوال‌ها جنبه «استفهام انکاری» (rhetorical questions) دارد و گوینده دنبال پاسخی برای آن‌ها نیست. در بیشتر مواقع فقط کافی است سری تکان دهید یا با گفتن «I’m doing fine, thanks» پاسخی ساده و کوتاه بدهید. با این حال، احوال‌پرسی هم نشانه ادب و احترام است و سکوت قبل از جلسه را می‌شکند. وقتی زمان شروع جلسه فرا می‌رسد، شخصی که مدیریت جلسه را به عهده دارد، به همه این پیام را می‌دهد که سکوت کنند و به او گوش بدهند. در این مواقع با گفتن جملات زیر شروع جلسه را اعلام می‌کند:

Okay, everyone, let’s get started.

بسیارخب دوستان، بیایید جلسه را شروع کنیم.

It looks like we’re all here.

به نظر می‌رسد که همه حاضریم.

Thank you all for being here. Let’s talk about today’s objective.

از همه شما ممنونم که حضور دارید. بیایید درباره اهداف امروز صحبت کنیم.

نحوه سوال کردن برای تکرار بخشی از صحبت

وقتی در جلسه آنلاین صحبت می‌شود، ممکن است گاهی به دلیل اینترنت ضعیف یا کیفیت نامناسب صدا متوجه بخشی از حرف‌های گوینده نشوید. در این جور مواقع، برای این‌که این بخش از صحبت‌ها را از دست ندهید، بهتر است درخواست کنید که گوینده مجدداً آن را مطرح کند. در ادامه می‌توانید برخی از این جملات را با ترجمه فارسی مشاهده کنید.

Could you speak more slowly, please?

ممکن است لطفاً آرام‌تر صحبت کنید؟

Could you repeat that, please?

ممکن است لطفاً آن را تکرار کنید؟

Would you mind spelling that for me, please?

ممکن است آن را برایم هجی کنید؟

Could you explain that in another way, please?

ممکن است آن را به شکل دیگری توضیح دهید؟

I’m afraid I didn’t get that.

ببخشید متوجه نشدم.

I’m sorry, but could you speak up a little?

متأسفم، ولی ممکن است کمی با صدای بلندتر صحبت کنید؟

I didn’t quite hear that, sorry. Can you say that again?

من آن را کامل نشنیدم، ببخشید. ممکن است دوباره بگویید؟

I didn’t catch that last bit. Can you say it again, please?

من متوجه حرف آخر شما نشدم. ممکن است لطفاً دوباره بگویید؟

تصویر معلمی در کلاس درس

نحوه درخواست ترک جلسه برای مدتی کوتاه

شاید بخواهید لحظه‌ای جلسه را ترک کنید. در این حالت بهتر است عذرخواهی کنید و مؤدبانه در این خصوص اطلاع رسانی کنید. سعی کنید از عبارت‌های زیر برای این منظور کمک بگیرید.

[Your name] speaking. I need to leave for 10 minutes. Is that okay with everyone?

[فلانی] صحبت می‌کند. باید تا ده دقیقه از اینجا بروم. اشکالی ندارد؟

I need a moment. I’ll be back in about 10 minutes.

یک لحظه. من تا ده دقیقه دیگر برمی‌گردم.

I’m sorry to interrupt, but I need to step away from the call for a few minutes.

ببخشید که فرمایش شما را قطع می‌کنم، ولی باید چند دقیقه‌ای تماس را قطع کنم و بروم.

اگر از «Zoom call» برای جلسه استفاده می‌کنید، می‌توانید پیام خود را در «چت باکس» تایپ کنید تا صحبت‌های گوینده را قطع نکنید. وقتی دوباره به جلسه برمی‌گردید، با گفتن جملات زیر می‌توانید به سایرین اعلام کنید که دوباره در جلسه حضور یافته‌اید:

[Your name] here. I’m back on the line again.

من اینجام. دوباره برگشتم.

This is [Your name], I’m back. Thanks for your patience / Thank you for waiting.

من [فلانی] هستم و برگشتم. از صبوری شما ممنونم. / ممنون که صبر کردید.

حضور فعال در جلسات

جلسه که ادامه پیدا کرد، لازم است حضور فعالی داشته باشید. مفهوم این جمله این است که اگر سوالی دارید مطرح کنید. همچنین اگر بازخوردی درباره نظرات دیگران دارید، به زبان بیاورید و ایده‌های خود را به چالش بکشید. اگر تصادفاً موقع صحبت کردن حرف‌های شخص دیگری را قطع کردید یا هم‌زمان با فرد دیگری شروع به سوال کردن یا نظر دادن کردید، نگران نباشید! می‌توانید از این عبارت‌ها در چنین مواقعی کمک بگیرید.

Sorry, I interrupted you. You were saying…?

ببخشید که حرفتان را قطع کردم. داشتید می‌گفتید…؟

I didn’t mean to interrupt you. Please, go on.

نمی‌خواستم حرفتان را قطع کنم. لطفاً ادامه بدهید.

گاهی لازم است که صحبت شخص مقابل را قطع و سوال کنید. در این جور مواقع می‌توانید با به کار بردن عبارت‌های زیر در ابتدای کلام خود، به مخاطب نشان دهید که قصد سوال کردن از او را دارید.

Am I to understand that…

بگذارید ببینم درست متوجه شدم…

Sorry, but just to clarify…

ببخشید، ولی می‌خواستم مطمئن شوم…

So, what we’re saying is…

پس، شما داشتید می‌گفتید که…

Sorry to interrupt, but…

ببخشید که حرف شما را قطع می‌کنم، ولی…

علاوه بر موارد فوق، می‌توانید با اعلام موافقت یا مخالفت خود با شخص دیگری که در حال صحبت کردن است، در مکالمه وارد شوید. برای موافقت کردن با گوینده از اصطلاحات زیر استفاده کنید:

That’s an excellent point , [person’s name], I agree with you on that.

به نکته خوبی اشاره کردید، [فلانی]، من با شما در این رابطه موافقم.

Okay, I think we’re all on the same page here…

بسیارخوب، فکر می‌کنم همه با هم در این زمینه هم‌عقیده‌ایم.

Yes, I see what you’re saying…

بله، می‌دانم منظورت چیست…

I couldn’t agree more.

کاملاً در این زمینه با شما موافقم.

اما همیشه نمی‌توانیم با شخص مقابل موافقت کنیم. برای ابراز مخالفت خود بهتر است صراحتاً آن را بیان نکنیم و به شکلی غیرمستقیم عدم رضایت خود را نشان دهیم. استفاده از عبارت‌های زیر می‌تواند کمک‌کننده باشد:

I’m sorry but I think you may have that slightly wrong…

متأسفم ولی فکر می‌کنم شاید کمی اشتباه برداشت کرده باشید…

From my perspective, it’s a little different. Let me explain.

از نظر من ، این موضوع کاملاً فرق دارد. بگذارید برایتان توضیح دهم.

I see your point, but…

متوجه منظورت می‌شوم، ولی…

I’m not sure I agree with that.

مطمئن نیستم که در آن مورد با شما هم‌عقیده باشم.

برنامه‌ریزی برای جلسات آینده

در پایان جلسه، نوبت آن رسیده که زمان جلسه بعدی را مشخص کنید. چه با همکاران خود و چه با شریک کاری یا مشتری‌تان صبحت می‌کنید، عبارت‌های زیر می‌توانند به شما کمک کنند تا منظور خود را به روشنی و در کمال احترام در رابطه با برنامه‌ریزی برای جلسات آینده مطرح کنید.

I’d like to set up a meeting with you at your earliest convenience. When are you free?

دوست دارم در اولین فرصتی که دارید با شما جلسه‌ای داشته باشم. چه زمانی وقت‌تان آزاد است؟

Are you free to talk again next week?

برای صحبت کردن هفته آینده وقت آزاد دارید؟

When are you available for another meeting?

چه زمانی برای جلسه بعدی در دسترس هستید؟

How does 2:30 p.m. Thursday?

نظرتان درباره پنجشنبه ساعت ۲:۳۰ چیست؟

Does Thursday at 2:30 p.m. suit you?

آیا پنجشنبه ساعت ۲:۳ برای شما مناسب است؟

پس از آن‌که شخص با زمان جلسه بعدی موافقت کرد، می‌توانید یک بار دیگر آن را اعلام کنید تا مطمئن شوید که شخص مقابل کاملاً متوجه زمان مقرر شده است و آن تأیید می‌کند. اگر با افراد دیگری کار گروهی انجام می‌دهید، به توافق رسیدن برای تعیین زمان جلسه بعدی به‌مراتب کار سخت‌تری خواهد بود. به منظور جلوگیری از هر گونه سردرگمی درباره زمان جلسه، به آن «.a.m» یا «.p.m» اضافه کنید و در صورت نیاز آن را به وقت کشور یا شهر‌های دیگری که اعضای جلسه در آن سکونت دارند، اعلام کنید. با این کار مطمئن می‌شوید که همه به درستی متوجه زمان خواهند شد. جملات زیر می‌توانند در این رابطه به شما کمک کنند.

Great, let’s meet again on Thursday at 2:30 p.m., Eastern Standard Time then.

عالی، بیا پنجشنبه ساعت ۲:۳۰ به وقت زمان استاندارد شرقی همدیگر را ملاقات کنیم.

Okay, I look forward to seeing you at 2:30 in the afternoon on Thursday.

بسیارخوب، من بی‌صبرانه مشتاق دیدار شما در ساعت ۲:۳۰ بعدازظهر روز پنجشنبه هستم.

Thursday at 2:30 p.m., EST. Looking forward to it, see you then.

پنجشنبه ساعت ۲:۳۰ عصر، به وقت ساعت استاندارد شرقی. بی‌صبرانه منتر شما هستم، می‌بینمتان.

See you on Thursday at 2:30 p.m. Bye for now.

پنجشنبه ساعت ۲:۳۰ می‌بینمت. فعلاً خداحافظ.

اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی برای سخنرانی

گاهی ممکن است از شما درخواست شود که جلسه‌ای تشکیل دهید و راجع به برخی مسائل سخنرانی کنید. یا ممکن است در همایشی شرکت کنید و جلوی دیگران سخنرانی کنید. حتی افراد انگلیسی‌زبان هم در چنین مواقعی دچار استرس شوند. سخنرانی‌های کاری می‌تواند چالش‌برانگیز باشد؛ شاید خیلی از افراد از نشستن در جلسه و دیدن اسلایدهای پاورپوینت خوششان نیاید. به همین دلیل توصیه می‌کنیم صحبت‌های خود تا حد امکان کوتاه کنید. واضح صحبت کنید و بیان شیوا و ساده‌ای داشته باشید تا مخاطب را جذب سخنان خود بکنید.

اگر جلسه آنلاین برگزار می‌شود، به یاد داشته باشید که زبان بدن همچنان در انتقال مفهوم تأثیرگذار است. وقتی صحبت می‌کنید، تا جایی که می‌توانید به یادداشت‌های خود نگاه نکنید تا افراد حاضر در جلسه را نیز به چالش بکشید و گاهی آن‌ها را با مطرح کردن سوالی وارد بحث کنید و از پیشنهادات و نظرات آن‌ها استقبال کنید.

در انتها، سعی کنید جلسه‌ای صمیمانه داشته باشید. سعی کنید اشتباهات خود را به حداقل برسانید، اما اگر هنگام صحبت کردن اشتباهات گرامری داشتید، نگران نباشید. افرادی که در حال گوش دادن به شما هستند اهمیت زیادی به چند اشتباه ساده نخواهند داد.

در این بخش از مطلب اصطلاحات رایج انگلیسی برای بازرگانی، می‌توانید برخی از این اصطلاحات را با توضیح و مثال برای ارائه دادن یا سخنرانی کردن مشاهده کنید. برای هر یک از این اصطلاحات دسته‌بندی خاصی را در نظر گرفته‌ایم.

تصویر چند نفر در حال قدم زدن در پارک

شروع سخنرانی

از معرفی خودتان شروع کنید. حتی اگر سخنرانی کاری باشد، می‌‌توانید صمیمانه و غیررسمی آن را برگزار کنید تا همگی احساس راحتی کنند و مشتاق شنیدن حرف‌های شما شوند. عبارت‌ها و اصطلاحات زیر می‌تواند به شما در این رابطه کمک کند. ترجمه فارسی و تلفظ صوتی آن‌ها را نیز می‌توانید مرور کنید.

Hi everybody, my name is [your name] and I’m [your role in the company].

سلام به همگی، اسم من [ذکر نام] است و من [ذکر سمت خود در شرکت] هستم.

Good morning / afternoon / evening ladies and gentlemen, I’m [your name].

صبح به‌خیر / بعدازظهر به‌خیر / عصر به‌خیر خانم‌ها و آقایان، من […] هستم.

Hi everyone, I’m [your name]. I’ll keep this brief.

سلام به همگی، من […] هستم. حرفم را کوتاه می‌کنم.

Thanks for having me here today. I’m [your name].

ممنون که امروز اینجا حضور پیدا کرده‌اید. من […] هستم.

نکته: برای این‌که سخنرانی صمیمانه‌تر به نظر برسد و جو سنگینی ایجاد نشود، بهتر است از شکل کوتاه کلمات (مانند I’m به‌جای I am) استفاده کنید.

بیان موضوع سخنرانی

پس از آن‌که خودتان را معرفی کردید، وقت آن رسیده که عنوان سخنرانی خود را بیان کنید. به یاد داشته باشید که افرادی که کسب‌وکار خودشان را دارند، معمولاً سرشان خیلی شلوغ است. به همین دلیل بهترین کار این است که از روش «Elevator pitch» کمک بگیرید که در زبان فارسی به آن «ارائه آسانسوری» می‌گویند. وانمود کنید که شما و دیگران در آسانسوری مشغول حرف زدن هستید که از طبقه دهم قرار است به طبقه اول بیاید. فقط یک دقیقه فرصت دارید که موضوع بحث را معرفی کنید و آن را به گونه‌ای انجام دهید که همه متوجه شما بشوند. برای تمرین کردن به کمی زمان نیاز داریم. می‌توانید عنوان خود را با این عبارت‌ها معرفی کنید.

Today, I’m here to talk to you about…

امروز، من اینجام تا با شما درباره… صحبت کنم.

I’d like to outline our plans for…

می‌خواهم برنامه‌های خود را برای… شرح دهم.

In this presentation, I’ll discuss…

در این ارائه، من درباره… بحث می‌کنم.

پس از این‌که موضوع را معرفی کردید، می‌توانید به شنوندگان خود «طرحی» از سخنرانی خود ارائه دهید تا آن‌ها هدف شما را از این جلسه درک کنند. جملات زیر می‌توانند در این رابطه به شما کمک کنند.

This presentation will take about 20 minutes.

این سخنرانی حدود بیست دقیقه طول می‌کشد.

First, I’ll start with some general information about…

اول، با برخی از اطلاعات کلی درباره… شروع می‌کنم.

First, I’ll talk about…

اول، درباره… صحبت می‌کنم.

Then, I’ll look at…

سپس، نگاهی به… می‌اندازیم.

Then, we’ll go over…

پس از آن مروری خواهیم کرد بر…

We’ll conclude with some information on…

با برخی از اطلاعات درباره… نتیجه‌گیری می‌کنیم.

Finally, we’ll talk about how to move forward with…

در نهایت، درباره نحوه پیش رفتن به سوی… صحبت خواهیم کرد.

I’ll be happy to answer any questions you may have at the end of this presentation.

خوشحال می‌شوم هر سوالی را که ممکن است در انتهای این ارائه داشته باشید پاسخ دهم.

To keep things moving, please hold your questions until the end of the presentation.

برای این‌که کارها خوب پیش برود، لطفاً سوالات خود را انتهای این سخنرانی مطرح کنید.

خاتمه دادن به سخنرانی

وقتی به پایان ارائه خود نزدیک می‌شوید، مانند نوشتن «Essay» باید برای آن جمله‌ای آماده کنید که به عنوان نتیجه‌گیری به صحبت‌های شما خاتمه دهد. از عبارات زیر برای تمام کردن سخنرانی خود کمک بگیرید. ترجمه فارسی و تلفظ صوتی هر یک را نیز می‌توانید مرور کنید.

Well, that brings me to the end of my presentation.

خب، این باعث می‌شود که به انتهای ارائه‌ام نزدیک شوم.

Thanks so much for listening to my presentation.

از این‌‌که به ارائه‌ام گوش دادید از شما خیلی ممنونم.

That’s it from me.

حرف‌های من به همین‌جا خاتمه می‌یابد.

It was a real pleasure being here today.

باعث افتخار بود که امروز اینجا بودید.

I’ll be taking questions for the next 10 minutes.

طی ده دقیقه بعد، به سوالات شما پاسخ خواهم داد.

That concludes my presentation. Does anyone have any questions?

این جمع‌بندی سخنرانی من است.

اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی برای معامله

وقتی در بحث و گفت‌و‌گوی کاری شرکت می‌کنید، یا به هدف خود می‌رسید و موفق می‌شوید یا این اتفاق نمی‌افتد. در این بخش از عبارت‌هایی استفاده کرده‌ایم که برای هر یک از این موقعیت‌ها کاربرد دارد. محترمانه و در عین حال محکم و با اعتمادبه‌نفس صحبت کنید.

در برخی موارد می‌دانید که برنده آن موقعیت کاری نخواهید بود. وقتی وارد بحث می‌شوید، باید «عامل اختلاف‌نظر» (Deal-breaker) را بشناسید. عامل اختلاف‌نظر به چیزی گفته می‌شود که اصلاً قابل‌بحث نیست یا شرایطی ایجاد کرده است که به هیچ طریقی نمی‌توانید آن را بپذیرید. فرض کنید کف قیمت پیشنهادی برای پذیرفتن یک محصول ۱۰۰ دلار است. اگر کسی قیمت کمتری پیشنهاد کند، آن را نمی‌پذیرید.

در این بخش از مطلب اصطلاحات رایج انگلیسی برای بازرگانی، می‌توانید برخی از این اصطلاحات را با توضیح و مثال برای انواع معامله‌‌های تجاری مشاهده کنید.

I understand that we can’t do that, but can we discuss some other alternatives?

می‌فهمم که نمی‌توانیم آن کار را انجام دهیم، اما آیا می‌توانیم درباره راهکارهای جایگزین صحبت کنیم؟

I hear what you’re saying, but our bottom line is very clear on this one.

متوجه منظورتان هستم، اما حرف آخر ما در رابطه با این موضوع کاملاً مشخص است.

This is a deal-breaker for us, we can’t budge.

این کار برای ما باعث اختلاف‌نظر می‌شود، نمی‌توانیم برای آن هزینه کنیم.

Maybe we can find a compromise that works for both of us.

شاید بتوانیم به توافقی برسیم که به نفع هر دوی ما باشد.

تصویر محل کار و همکاران

اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی درباره پیشنهاد و راهکار دادن

قدرتمندترین عبارت‌هایی که می‌توانید در یک جلسه کسب‌وکار برای پیشنهاد یا راهکار دادن استفاده کنید، عبارت‌هایی هستند که با فعل مُدال (Modal Verbs) همراه شده‌اند، یعنی فعل‌های انگلیسی که توانایی (Could)، احتمال (Might, Should)، یا درخواست (Would) را نشان می‌دهند. به کمک این عبارت‌ها، کلام شما نرم‌تر می‌شود و بیشتر به دل مخاطب می‌نشیند. در این بخش از مطلب اصطلاحات رایج انگلیسی برای بازرگانی، می‌توانید برخی از این اصطلاحات را با توضیح و مثال برای پیشنهاد دادن یا ارائه دادن راهکار مشاهده کنید.

پیشنهاد دادن

پیشنهادتان را با عبارت‌هایی نظیر «…Let’s» شروع کنید تا این‌طور به نظر برسد که درباره کار نظر مثبتی دارید و به سوی هدف مشترکی گام برمی‌دارید، مانند مثال‌های زیر:

Let’s hold the product launch here.

بیایید در اینجا معرفی محصول جدید را داشته باشیم.

Why don’t we use the convention center?

چرا از مرکز گردهمایی استفاده نکنیم؟

همچنین می‌توانید درخواست خود را به شکل سوال مطرح کنید تا آرامش و نرمی خاصی در جملات شما ایجاد شود، مانند مثال‌های زیر:

How about holding the launch at the convention center?

نظرتان چیست که معرفی محصول(جدید) را در مرکز گردهمایی انجام دهیم؟

What if we consider another venue for the launch?

اگر جای دیگری را برای معرفی محصول (جدید) در نظر بگیریم چطور؟

شروع جمله با «I think» یا «Maybe»، حتی اگر درباره چیزی خیلی مطمئن هستید، روش خوبی برای داشتن رفتاری سیاست‌مدارانه است. به مثال‌های زیر دقت کنید.

I think we should decide on the venue now.

فکر می‌کنم الآن باید درباره مکان برگزاری تصمیم بگیریم.

Maybe we could decide on the venue now.

شاید بتوانیم الآن درباره مکان برگزاری تصمیم بگیریم.

رد کردن پیشنهاد

رد کردن ایده یا پیشنهاد ممکن است در برخی موارد به گونه‌ای مطرح شود که انگار توهین یا بی‌احترامی شده یا احساسات شخص مقابل جریحه‌دار شده است. به همین دلیل این کار را باید با دقت بسیار زیادی انجام دهیم. شروع جمله با کلمات محبت‌آمیز و مثبت، حتی وقتی قصد داریم پیشنهاد کسی را رد کنیم، به ما کمک می‌کند تا جملات خود را در کمال آرامش ادا کنیم. مثال‌های زیر را در نظر بگیرید.

That’s a good idea but we may not have the budget for it.

فکر خوبی است ولی شاید بودجه برای آن نداشته باشیم.

Your suggestion sounds good but we’ll need to check the rental rates.

پیشنهادت خوب به نظر می‌رسد ولی باید نرخ اجاره‌ها را چک کنیم.

I can see some problems with that.

من شاهد برخی مشکلات در این رابطه هستم.

Let me think about this.

اجازه دهید در این رابطه فکر کنم.

I’m not too keen on using the concourse area for the product launch.

در رابطه با استفاده از سالن اصلی برای معرفی محصول چندان مشتاق نیستم.

I’m not too keen on the idea of the convention center.

درمورد ایده مرکز گردهمایی زیاد موافق نیستم.

کاربرد اصطلاحاتی چون «really» و «I don’t think» باعث می‌شود که تأثیر کلام ما با حفظ احترام به مخاطب بیشتر شود و حس بدی در او ایجاد نکند. می‌توانیم از جملات زیر برای رد کردن پیشنهاد شخص مقابل کمک بگیریم:

I’m not really convinced the concourse is a good venue.

من واقعاً قانع نشدم که سالن اصلی جای خوبی باشد.

I’m not really sure we have the budget.

من واقعاً در رابطه با بودجه مطمئن نیستم.

I don’t think this would work.

فکر نمی‌کنم این روش مؤثر باشد.

I don’t think this would be the best venue for the launch.

فکر نمی‌کنم اینجا بهترین مکان برای معرفی محصول جدید باشد.

پذیرفتن پیشنهاد

پذیرفتن پیشنهاد یا به توافق رسیدن درباره آن کار راحتی است. اما به‌جای این‌که موافقت خود را با «yes» یا «no» مطرح کنید، بهتر است عبارات یا کلمات دیگری را جایگزین آن‌‌ها کنید تا رابطه خود را با طرف قرارداد به شکل بهتری پیش ببرید. اگر نظرتان کاملاً مثبت است، شاید بخواهید از جملات زیر کمک بگیرید:

That’s a good idea.

آن ایده خوبی است.

That’s not a bad idea.

ایده بدی نیست.

This is just what we need.

این دقیقاً همان چیزی است که لازم داریم.

Let’s try that.

بیا آن را امتحان کنیم.

اگر نظرتان مثبت نیست، می‌توانید عبارت‌های زیر را به کار ببرید:

This looks like it could work.

به نظر می‌رسد که مؤثر باشد.

That might be worth trying.

شاید ارزش امتحان کردن را داشته باشد.

It might work.

شاید مفید باشد.

Maybe. I’m not sure.

شاید. مطمئن نیستم.

تصویر دختری در حال مطالعه در اتاقش

ارزیابی پیشنهادات شامل مرور ایده‌ها و راه‌حل‌ها و انتخاب بهترین گزینه است. این امر معمولاً شامل بحث و گفت‌وگو درباره هر ایده یا راه‌حل به طور دقیق و با ذکر جزئیات است تا بتوانیم سوال خود را به گونه‌ای مطرح کنیم که بازخورد بگیریم. در اینجا چند سوال پیشنهاد شده که می‌توانیم حین ارزیابی مطرح کنیم.

What do you suggest?

چه پیشنهادی می‌دهید؟

What are your thoughts?

نظرتان چیست؟

Do you think this will work?

فکر می‌کنید این روش مؤثر باشد؟

اگر ایده یا پیشنهاد خوب به نظر می‌رسد ولی برای تصمیم‌گیری به زمان بیشتری نیاز دارید، می‌توانید اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی را به صورت زیر به کار ببرید:

Let’s look at this again.

بیا یک بار دیگر به آن نگاهی بیندازیم.

I think this needs a lot more thought.

فکر می‌کنم باید بیشتر در این رابطه فکر کنم.

This idea has potential (possibilities), but it’s not quite there yet.

این ایده می‌تواند مفید باشد، اما به طور قطع نمی‌توانیم این را بگوییم.

Let’s keep this in mind and come back to it later.

بیایید درمورد آن فکر کنیم و بعداً به سراغش برویم.

اگر تا حدودی با پیشنهاد موافق هستید یا فقط بخش/بخش‌هایی از آن را قبول دارید، می‌توانید از این عبارت‌ها برای بیان موافقت خود درباره آن استفاده کنید:

I agree up to a point.

تا حدی موافقم.

Well, yes and no.

خب، هم بله و هم نه.

لغات پرکاربرد انگلیسی در بازرگانی

هدف از این آموزش، آشنایی با اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی است. برای این‌که بتوانیم این اصطلاحات را به خوبی یاد بگیریم، لازم است لغات پرکاربرد در این خصوص را نیز یاد بگیریم. در ادامه این مطلب، به برخی از این لغات پرکاربرد انگلیسی در بازرگانی با معنی فارسی اشاره کرده‌ایم. فراموش نکنید که لغات و اصطلاحات انگلیسی را نمی‌توانیم به‌تنهایی یاد بگیریم. درواقع هم یادگیری آن برای ما سخت است و هم نمی‌دانیم چگونه از آن‌ها در جملات خود استفاده کنیم که معنی درستی را منتقل کند و با کالوکیشن‌های مناسبی همراه شود.

بنابراین، علاوه بر لغات و اصطلاحاتی که یاد می‌گیرد، نحوه استفاده از آن‌ها را در جملات انگلیسی نیز تمرین کنید. در جدول زیر می‌توانید تعدادی از لغات پرکاربرد انگلیسی را که مخصوص کسب‌وکار و بازرگانی و تجارت است، با معنی فارسی و مثال انگلیسی مشاهده کنید. تلفظ صوتی هر یک از این لغات پرکاربرد نیز در کنار آن‌ها قرار داده شده است.

delighted (adj.)

I’m delighted to be here.

Delighted to meet you, Ada.

خوشحالم که اینجا هستم.

از دیدنتان خوشوقتم، «آدا».

Summarize (verb.)
To summarize, we face an imminent strike in our Elkhart facilities.
به طور خلاصه، ما با مشکلاتی قریب‌الوقوع در تأسیسات الکارت مواجه هستیم.
Intend (verb.)
With these strategies, we intend to redefine our digital marketing campaign.
با این راهکارها، قصد داریم کمپین بازاریابی دیجیتال خود را دوباره تعریف کنیم.
Illustrate (verb.)
Can you illustrate that with a real-life case?
ممکن است آن را با مثالی شبیه یک مثال واقعی نشان دهی؟
Provide (verb.)
Could you provide more details on the video game market research? Or, which services do you provide?
ممکن است درباره بازار بازی ویدئویی جزئیات بیشتری در اختیارم بگذارید؟ یا این‌که چه سرویس‌هایی را فراهم می‌کنید؟
Query (noun)
Let’s address this query to Sam.
بیا از «سام» آن را بپرسیم.
Input (noun)
Can we get your input, Leonard?
امکان دارد اطلاعات شما را دریافت کنیم، «لئونارد»؟
Accountable (adj.)

Under whose responsibility was the test conducted?

Nina is accountable only to the managing director.

این آزمایش زیر نظر چه کسی انجام شد؟

«نینا» فقط در رابطه با مدیر عامل مسئول است.

Forecast (noun/verb)

My forecast for the upcoming season is X.

Experts are forecasting an economic recovery.

پیش بینی من برای فصل جدید X است.

صادرات خبر از بهبود شرایط اقتصادی می‌دهد.

Scope (noun)

That’s outside the scope of our meeting.

There’s not much scope for imagination in this project.

این مسئله خارج از موضوع جلسه ماست.

در این پروژه فضای زیادی برای تصور کردن فراهم نیست.

Digress (verb)
I need to digress for a moment here.
باید در اینجا لحظه‌ای گریزی بزنم به موضوعی دیگر.
Shall (modal verb)

Shall we leave the final decision for this afternoon’s session?

I shall look forward to meeting you next week.

آیا باید تا این بعدازظهر تصمیم نهایی را بگیریم؟

بی‌صبرانه منتظر دیدار شما در جلسه بعدی هستم.

Grasp (verb)
I’ve grasped the explanation from beginning to end.
من تمام توضیحات را از ابتدا تا انتها متوجه شدم.
Doubtlessly (adverb)
The building will doubtlessly be finished this November.
ساختمان بدون شک تا ماه نوامبر تمام خواهد شد.
Certainly (adverb)
We will certainly increase our turnover within the next quarter. Now, let’s celebrate!
یقیناً درآمد خود را تا سه ماه آینده افزایش خواهیم داد. اکنون بیایید جشن بگیریم!
Feasible (adj.)
The project is perfectly feasible. So we only need financing.
پروژه خیلی محتمل است. بنابراین فقط به سرمایه مالی نیاز داریم.
Unattainable (adj.)
Total quality will be unattainable without a well-trained workforce. Therefore, we need to hire a coaching company.
کیفیت نهایی بدون نیروی کاری که خوب آموزش دیده باشد، دست‌یافتنی نیست. بنابراین، باید یک شرکت آموزشی را در اختیار خود بگیریم.
Erratic (adj.)
The consumer’s behavior is erratic. Thus, my advice is to diversify us.
برخورد مصرف‌کننده متغیر است. به همین دلیل، توصیه من این است که تنوع داشته باشیم.
Steadily (adverb)
If we are lucky, sales will move steadily for the next couple of months.
اگر بخت با ما یار باشد، فروش تا دو سه ماه آینده جهشی پیوسته خواهد داشت.
Accrue (verb)
Interest has accrued in my savings account.
سود حساب پس‌اندازم افزایش یافته است.
Surge (verb)
Interest rates surged to twenty-five percent because of inflation fears.
به دلیل ترس از تورم، نرخ بهره تا ۲۵٪ سیر نزولی داشته است.
Dive (verb)
If the price of copper dives further, we’ll be out of business.
اگر قیمت مس از این بیشتر کاهش یاید، کسب‌وکارمان را از دست می‌دهیم.
Plummet (verb)
Our reputation will plummet if the press finds out that we made a mistake.
اگر مطبوعات متوجه اشتباهمان شود، از محبوبیت‌مان کاسته می‌شود.
Entail (verb)
Let me expand on Bob’s plan. It will entail a drastic change.
اجازه دهید طرح و نقشه «باب» را با جزئیات بررسی کنم. تغییر زیادی لازم دارد.
Compulsory (adj.)
Wearing a tie is compulsory at this office.
کراوات زدن در محل کار اجباری است.
Incidentally (adverb)
Incidentally, Rose called today.
بر حسب تصادف، امروز «رز» تماس گرفت.
Conceivably (adverb)
Can we conceivably believe that you will not make another mistake, Thomas?
می‌توانیم احیاناً باور کنیم که دیگر اشتباه نمی‌کنی، «توماس»؟
Viable (adj.)
We do agree that it is viable. Now, is it possible with only three men?
ما موافقیم که این کار شدنی است. بسیارخوب، آیا فقط به کمک سه مرد امکان‌پذیر است؟

کتاب اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی

کتاب‌های زیادی در بازار وجود دارد که به کمک آن‌ها می‌توانید معنی و کاربرد اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی را یاد بگیرید. در ادامه مطلب از «مجله فرادرس» برخی از این کتاب‌ها را معرفی می‌کنیم و به ویژگی‌های هر یک اشاره خواهیم کرد.

کتاب Business English Vocabulary Builder

کتاب English vocabulary builder

این کتاب از سی و یک فصل تشکیل شده است و واژه‌ها، ضرب‌المثل‌ها، عبارات و اصطلاحاتی را در بر می‌گیرد که برای کسب‌وکار و تجارت انتخاب شده است. هدف از این کتاب تقویت مهارت اسپیکینگ و یادگیری لغات مختلف در متن‌‌های بازرگانی است. بنابراین، علاوه بر آموزش لغات و معنی آن‌ها، نحوه کاربرد هر یک از آن‌ها را در جملات مختلف توضیح می‌دهد.

در بخش بعدی، تمرین‌هایی قرار داده شده است که به کمک آن زبان‌آموز می‌تواند عملکرد خود را ارزیابی کند. پاسخ هر یک از این سوالات نیز در دسترس است. از نقاط قوت این کتاب مکالمه‌هایی در محیط‌های کاری و دنیای واقعی است که با ایجاد شرایطی مشابه آن زبان‌آموزان می‌توانند به بهترین شکل از آن بهره ببرند.

کتاب Cambridge Business English Dictionary

کتاب Cambridge for study business

این کتاب به عنوان یک دیکشنری جامع و کاربردی برای یادگیری لغات و اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی معرفی شده است و شامل بیش از سی و پنج هزار واژه می‌شود. هر یک از این لغات در «Context» به کار رفته است و به کمک آن می‌توانید نحوه استفاده از آن‌ها را در جملات انگلیسی یاد بگیرید. همچنین می‌توانید به تلفظ صوتی هر یک از این کلمات گوش کنید و در نهایت مهارت «لیسنینگ» (Listening) خود را نیز بهبود بخشید.

کتاب English For Business

کتاب English for business

این کتاب در قالب ۵ فصل مختلف طراحی شده است و هر فصل از ۴ درس تشکیل می‌شود. از ویژگی‌های بارز این کتاب مکالمه‌هایی است که عبارت‌های کلیدی مختلفی دارد و زبان‌آموزان می‌توانند این عبارت‌ها را در محاوره‌های روزمره به کار ببرند. هر درس از این کتاب به مکالمه‌ای اختصاص یافته است موضوعات رایج کسب‌وکار یا تماس‌های تلفنی را در بر می‌‌گیرد. فایل صوتی کتاب را نیز می‌توانید همراه با آن تهیه و گوش کنید.

در هر مکالمه می‌توانید عبارت‌هایی را مشاهده کنید که «bold» شده‌ و در صفحه بعد تمرین‌هایی آمده است که همان موضوعات را پوشش می‌دهد. همه این مورد در یک فایل صوتی جمع‌آوری شده و به همین دلیل مهارت لیسنینگ شما را نیز بهبود می‌دهد.

در بخش نهایی، زبان‌آموزان می‌توانند هر آنچه از کتاب یاد گرفته‌اند را به کار ببرند و عملکرد خود را ارزیابی کنند. لغاتی که در درس‌های قبلی آموزش داده شده در این بخش به کار گرفته می‌شود و زبان‌آموزان می‌توانند ارزیابی کلی از عملکرد خود داشته باشند.

کتاب English for Business Studies

کتاب English for business studies

یکی از کتاب‌های خوب در رابطه با کسب‌وکار اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی است. در این کتاب مباحث متنوعی معرفی شده است که هم لغات و اصطلاحات کاربردی را آموزش می‌دهد و هم بخش‌های کوتاه لیسنینگ دارد که هم باعث بهبود مهارت لیسنینگ و هم اسپیکینگ می‌شود. هر درس از بخشی به نام «Case Study» تشکیل شده است که شامل نکات کلیدی در زمینه مباحث اقتصادی و تجارت و کسب‌وکار است.

نکات مهم درباره تقویت اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی

در این بخش از مطلب قصد داریم شما را با برخی از نکات مهم در خصوص نحوه استفاده از اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی آشنا کنیم.

  • به پادکست گوش کنید. برای یادگیری اصطلاحات بازرگانی پادکست‌های انگلیسی مختلفی وجود دارد. برای مثال، مجموعه پادکست‌های «British Council» می‌تواند در این رابطه کمک مؤثری بکند. این پادکست‌ها مناسب زبان‌آموزان سطح متوسط وپیشرفته است.
  • به گویندگان انگلیسی‌‌زبان گوش کنید. به هر چیزی که فرد انگلیسی‌زبان به شما می‌گوید گوش کنید، به‌ویژه زمانی که از شما سوال می‌کند. به انتخاب کلمات او دقت کنید تا بتوانید از همان لغات در جواب خود کمک بگیرید.
  • فیلم‌های آموزشی به زبان انگلیسی ببینید. نیازی نیست حتماً یک انگلیسی‌زبان کنار شما بنشیند و با او تمرین کنید. می‌توانید با دیدن فیلم‌های آموزشی این مهارت را در خود تقویت کنید. بهتر است بار اولی که فیلم یا سریال را تماشا می‌کنید، بدون زیرنویس ببینید. سپس برای بار دوم از زیرنویس انگلیسی استفاده کنید و لغات و عبارات کاربردی آن را یادداشت و تمرین کنید.
  • بخوانید، بخوانید و بخوانید. هر چقدر بیشتر بخوانید، لغات و اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی را بهتر یاد می‌گیرید. برای شروع می‌توانید به بخش‌های مربوط به تجارت و کسب‌وکار از «Forbes» و «The Economist» استفاده کنید و حتی به عنوان زبان‌آموز برای تقویت زبان انگلیسی خود در سطح پیشرفته از آن‌ها کمک بگیرید. «The Learning Network» نیز به طور ویژه برای زبان‌آموزان در نظر گرفته شده است. برخی از موضوعات آن با هدف ایجاد انگیزه در نوجوانان ارائه شده است. اما درس‌ها همگی از مقاله‌های «New York Times» انتخاب شده‌اند و گزینه بسیار مناسبی برای بهبود دامنه لغات بازرگانی به شمار می‌روند.
  • به عبارت‌های رایج اما با چندین کاربرد توجه کنید. برای مثال، عبارت‌های کوتاه مانند «I’m sorry» می‌تواند به روش‌‌های مختلفی برای کسب‌وکار استفاده شود. همچنین می‌توانید از جملات بلندتری کمک بگیرید مانند مثال‌‌های زیر:

I’m sorry I’m late to the meeting.

متأسفم که دیر در جلسه حاضر شدم.

I’m sorry, I didn’t quite catch that.

متأسفم، من کاملاً متوجه آن نشدم.

I’m sorry, but I disagree.

متأسفم ولی من مخالفم.

تمرین اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی

برای ارزیابی عملکرد خود در رابطه با «مطلب اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی»، می‌توانید از تمرین‌هایی که در ادامه در اختیار شما قرار گرفته است استفاده کنید. آزمون اول شامل ۵ سؤال است و پس از پاسخ دادن به تمامی پرسش‌ها و ظاهر شدن دکمه «دریافت نتیجه آزمون»، می‌توانید نمره عملکردتان را مشاهده کنید و جواب‌های درست و نادرست را نیز ببینید. پاسخ سؤالات نیز بعد از هر آزمون آمده است.

تمرین اول

گزینه درست را انتخاب کنید.

1. What does ‘It’s out of the question’ mean in this situation?

Shop Assistant: ‘Can I go home early today?

Manager: ‘It’s out of the question. We’re very busy today and we need everybody here.’

To ask somebody to work longer

To say ‘no’ to a suggestion that somebody has made

To tell somebody they have to work harder than they currently are

2. What does ‘pull your weight’ mean in this situation?

‘Simon, people in your team are complaining that you are being lazy and letting people do things that you should be doing. You can’t do this, you have to pull your weight.’

To work as hard as other people on something

To say that you think what somebody has said is correct

To not be aggressive with people

3. What does my hands are tied mean in this situation?

‘I know you don’t like this decision and I wish I could change it, but my hands are tied. I have no control over the decision.’

To tell a person they have to do something

To suggest that somebody does something

To say you can’t do something about a decision/situation

4. What does dropped the ball mean in this situation?

‘Sorry, it was me. I dropped the ball. I told him the wrong time for the meeting.’

To say/admit you made a mistake

To say you didn’t make a mistake

To say you know nothing about what happened

5. What does we don’t see eye to eye mean in this situation?

‘We don’t see eye to eye on what we should do next. Simon thinks we should tell the customer about the problem and I don’t.’

To explain a problem to somebody

To say you don’t agree with or have the same opinion as another person

To offer to help somebody to finish something

تمرین دوم

از اصطلاحات داخل باکس برای کامل کردن مکالمه زیر درباره اصطلاحات رایج بازرگانی در انگلیسی استفاده کنید.

we are on the right track – the bottom line is – we need to think outside the box – I haven’t got a clue – you’ve hit the nail on the head

Conversation:

Owner: ‘As you know, sales at the shop haven’t been very good this year. So we need to think of a new way we can sell more. Does anybody have any ideas?’

Sandra: ‘We could do more advertising in the local area, like on buses and in the local newspaper?’

Owner: ‘We’ve already done that, and it didn’t work. So we need to think of something that neither we nor our competitors have done before. ________. So please tell me any ideas you have.’

Peter: ‘Honestly, I don’t think we need to change anything. I think that ________. Sales are increasing. We just need to wait.’

Owner: ‘Yes, but they are increasing very slowly. I’m going to be honest with you. I spoke to our accountant two days ago, and ________ is if we don’t increase sales a lot in the next 6 months, the shop will close. So tell me any ideas you have to increase sales or what we are doing wrong.’

Sandra: ‘The problem is that people buy more clothes online than in shops because they are cheaper.’

Owner: ‘________ Sandra. The main problem is that people are buying more clothes online. So how do we get them to buy from our shop instead? Do either of you have any ideas?’

Peter: ‘To be honest, ________. I can’t think of anything we can do to get people to buy their clothes here instead of buying them online.’

Answer:

Owner: ‘As you know, sales at the shop haven’t been very good this year. So we need to think of a new way we can sell more. Does anybody have any ideas?’

Sandra: ‘We could do more advertising in the local area, like on buses and in the local newspaper?’

Owner: ‘We’ve already done that, and it didn’t work. So we need to think of something that neither we nor our competitors have done before. We need to think outside the box. So please tell me any ideas you have.’

Peter: ‘Honestly, I don’t think we need to change anything. I think that we are on the right track. Sales are increasing. We just need to wait.’

Owner: ‘Yes, but they are increasing very slowly. I’m going to be honest with you. I spoke to our accountant two days ago, and the bottom line is if we don’t increase sales a lot in the next 6 months, the shop will close. So tell me any ideas you have to increase sales or what we are doing wrong.’

Sandra: ‘The problem is that people buy more clothes online than in shops because they are cheaper.’

Owner: ‘You’ve hit the nail on the head, Sandra. The main problem is that people are buying more clothes online. So how do we get them to buy from our shop instead? Do either of you have any ideas?’

Peter: ‘To be honest, I haven’t got a clue. I can’t think of anything we can do to get people to buy their clothes here instead of buying them online.’

جمع‌بندی

در این آموزش با اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی آشنا شدیم. در ابتدای مطلب کاربرد این اصطلاحات را یاد گرفتیم. سپس به ۱۰۰ اصطلاح رایج انگلیسی در بازرگانی اشاره کردیم که برای موقعیت‌های مختلف در نظر گرفته شده است. برای مثال، به برخی از اصطلاحات رایج برای مکالمات تجاری اشاره کردیم یا اصطلاحات رایج برای کارهای گروهی، مسائل مالی، تماس‌های تلفنی، معاملات مختلف و ارائه راهکارهای کاری را توضیح دادیم. در ادامه به معرفی چند کتاب پرداختیم و ویژگی‌های مختلف آن‌‌ها را بررسی کردیم.

در ادامه فهرستی از لغات پرکاربرد انگلیسی برای کسب‌وکار را معرفی کردیم و مثال‌هایی در این رابطه ارائه کردیم. سپس به نکات مهمی درباره تقویت اصطلاحات رایج انگلیسی در بازرگانی اشاره کردیم و در بخش پایانی چند تمرین را همراه با پاسخ در اختیار شما قرار دادیم تا بتوانید عملکرد خود را ارزیابی کنید.

مطلبی که در بالا مطالعه کردید بخشی از مجموعه مطالب «مباحث متفرقه زبان انگلیسی» است. در ادامه، می‌توانید فهرست این مطالب را ببینید:

source

توسط expressjs.ir