روان آدمی از جسم او جدا نیست بلکه به واسطه دستگاه عصبی و مغز، همواره از شرایط جسمانی تاثیر میگیرد و بر آن تاثیر میگذارد. ادراک ما از محیط اطراف، تمرکز کردن، خوابیدن، تاثیر مواد شیمیایی مثل داروها و محرکها، توانایی صحبت کردن، یادگیری و… همگی فرایندهای روانی هستند که به میانجیگری دستگاه عصبی رخ میدهند. علمی که اثر متقابل پدیدههای روانشناختی و فرایندهای فیزیولوژیک را بررسی میکند، روانشناسی فیزیولوژیک نام دارد. در این مقاله ابتدا توضیح دادیم روانشناسی فیزیولوژیک چیست. در گام بعدی، برخی از موضوعاتی را با مثال بیان کردهایم که روانشناسی فیزیولوژیک با آنها سر و کار دارد.. سپس، برای آشنایی بیشتر با این رشته، مفاهیم پایه این علم مثل نورونها، دستگاه عصبی و پتانسیل عمل را بررسی کردیم و چند تا از مفیدترین کتابهای روانشناسی فیزیولوژیک را معرفی کردیم. در آخر، به تفاوت روانشناسی فیزیولوژیک با چند تا از شاخههای نزدیک به آن پرداختیم.
روانشناسی فیزیولوژیک چیست؟
«روانشناسی فیزیولوژیک» (Physiological Psychology) شاخهای از علم روانشناسی است که سعی دارد پدیدههای روانشناختی مثل هیجانها، افکار و رفتار را بر اساس مبنای زیستی آنها توضیح دهد. در این رشته، دانشمندان تلاش میکنند نحوه تعامل سیستم عصبی با دیگر اعضای بدن و همچنین، ارتباط متقابل بین فرایندهای فیزیولوژیک و روان انسان را مطالعه کنند.
وقتی از پیام عصبی صحبت میکنیم، دقیقا منظورمان چه فرایندی است؟ آیا حافظه در مغز جایگاه خاصی دارد؟ آیا دو نیمکره مغز با هم تفاوت عملکردی دارند؟ چرا متوجه لمس لباسی که بر تن داریم نمیشویم اما راه رفتن حشرهای کوچک روی پوست توجه ما را جلب میکند؟ مواد روانگردان یا داروها چطور بر مغز تاثیر میگذارند؟ آیا شکل مغز افراد باهوشتر متفاوت است؟ در مورد افرادی که دچار اختلال روانشناسی هستند، چطور؟ آیا مغز متفاوتی دارند؟ فشار روانی چطور بر سلامت جسمی ما تاثیر میگذارد؟ آیا میتوان با تمرینهای سبک زندگی از بیماریهای سالمندی مثل آلزایمر پیشگیری کرد؟ این سوالات و دهها سوال دیگر همگی توسط روانشناسی فیزیولوژیک پاسخ داده میشوند.
روانشناسی فیزیولوژیک شامل چه موضوعاتی است؟
هر موضوعی که به دستگاه عصبی، انتقالدهندههای عصبی، سلولهای عصبی یا به هر نحوی به ارتباط بین روان و جسم انسان مربوط باشد، زیرمجموعه روانشناسی فیزیولوژیک قرار میگیرد. یکی از مهمترین موضوعاتی که روانشناسان فیزیولوژیک به آن میپردازند، نحوه فعالیت مغز و چگونگی ثبت فعالیت مغزی است. روشهای نقشهبرداری مغزی متنوعی از جمله MRI، fMRI، EEG, QEEG و PET را میتوان نام برد که دانشمندان این علم با آن سر و کار دارند. برخی از اختلالهای عصبی و روانشناختی از جمله آسیبهای مغزی و بیشفعالی به کمک نقشهبرداریهای مغزی قابل تشخیص هستند.
از سوی دیگر، دانشمندان در روانشناسی فیزیولوژیک سعی میکنند به کمک دستگاههایی مثل TMS یا روشهایی مثل «بیوفیدبک» (BioFeedback) بر روی برخی فرایندهای فیزیولوژیک تاثیر بگذارند. در روش بیوفیدبک، مراجعهکننده یاد میگیرد برخی از عملکردهای بدن مثل ضربان قلب یا پاسخهای عضلانی خود را مدیریت کند. مثالهای دیگری از حوزههای عملکردی روانشناسی فیزیولوژیک وجود دارد که در ادامه فهرستی از آنها آورده شده است.
- تمامی فعالیتهای عصبی بدن، فرایندهای مغزی، بیماریهای مغزی و آسیبهای مغزی
- شناخت اثر مواد شیمیایی از جمله مواد مخدر، مواد محرک و داروها
- نقش مغز و جسم در استدلال و تصمیمگیری، جنسیت، رفتار جنسی، تنظیم هیجانها و احساسات، اختلالهای یادگیری و هوش، شخصیت، اختلالهای روانشناسی و…
- اثر تغییرات جسمانی در رشد روانی افراد در روانشناسی رشد
- چگونگی ادراک و پردازش حواس پنجگانه
- فرایندهایی مثل توجه، تمرکز و حافظه و جایگاه آنها در مغز
- خواب و انواع حالتهای هشیاری
- پردازش ذهنی گفتار و زبان و جایگاه آن در مغز
- ارتباط فشار روانی، سبک زندگی و سلامت جسمی
- ارتباط سبک زندگی و بیماریهای سالمندی مثل آلزایمر
- میزان وراثتی بودن رفتارها و…
آموزش مفاهیم پایه در روانشناسی فیزیولوژیک
برای اینکه بتوانیم درک جامعی از روان انسان و روانشناسی فیزیولوژیک داشته باشیم، واجب است تا با پایههای زیستشناسی بدن به خصوص در زمینه دستگاه عصبی آشنا شویم. در ادامه چند تا از مهمترین مفاهیم پایه در زمینه روانشناسی فیزیولوژیک را معرفی کردیم.
نورون چیست؟
کوچکترین فرایندهای روانی و عصبی ما در سلول عصبی رخ میدهد. دستگاه عصبی انسان از میلیاردها سلول عصبی تشکیل شده است که انواع گوناگونی دارند. اغلب فرایندهایی که در بدن رخ میدهد، توسط سلولهای عصبی مغزی (یا دیگر اعصاب محیطی) برنامهریزی میشوند، سپس سلولهای عصبی پیامرسان دستور انجام کار را به عضلهها یا غدد میرسانند. دادههای حواس پنجگانه که به کمک اندامهای حسی خود دریافت میکنیم نیز توسط سلولهای عصبی به مغز منتقل میشوند تا پردازش شوند. همچنین؛ پردازش، توجه، تمرکز، برنامهریزی، احساس کردن و… همگی توسط سلولهای عصبی دستگاه عصبی مرکزی صورت میگیرد. به همین دلیل، شناخت سلولهای عصبی در روانشناسی فیزیولوژیک اهمیت ویژهای دارد.
«نورون» (Neuron) نوعی سلول عصبی است که مسئول ارسال و دریافت پیامهای عصبی در مغز است. حدود 86 میلیارد نورون در دستگاه عصبی ما وجود دارد که بسته به عملکرد و جایگاه خود، از نظر اندازه، شکل و ساختار متفاوت هستند. با این حال، تمام نورونها از سه بخش مهم آکسون، دندریت و جسم سلولی تشکیل شدهاند.
جسم سلولی
«جسم سلولی» (Cell Body) بخشی از نورون است که هسته سلول را در بر میگیرد. محتوای ژنتیکی، میتوکندریهایی که مسئول محیا کردن انرژی سلول هستند و دیگر اندامکهای سلولی در این بخش قرار دارند.
جسم سلولی توسط یک غشا پوشیده شده است. این غشا هم نقش محافظتی دارد و هم امکان تعامل با محیط اطراف را برای سلول فراهم میکند.
دندریت
«دندریتها» (Dendrites) رشتههایی از جنس غشا هستند که از جسم سلولی منشعب میشوند. دندریتها مثل آنتنهای سلول میمانند و پیامهای عصبی را از نورونهای دیگر دریافت میکنند. هر سلول ممکن است بیش از یک مجموعه دندریت داشته باشد، در این صورت به هر مجموعه «درخت دندریتی» (Dendritic trees) میگویند.
تعداد دندریتهای یک سلول به نقش و عملکرد آن بستگی دارد. برای مثال، «سلولهای پورکنژ» (Purkinje cells) نوع خاصی از نورونها هستند که در مخچه قرار دارند. همانطور که در تصویر بالا مشاهده میکنید، این سلولها دارای درختان دندریتی بسیاری هستند که به آنها امکان دریافت هزاران پیام عصبی را بهطور همزمان میدهد.
آکسون
«آکسونها» (Axons) ساختارهای طویل و دممانند هستند که توسط ساختارهای ویژهای به نام «برآمدگی آکسونی» (Axon Hillock) به جسم سلولی متصل میشوند. مسیر پیامهای عصبی یک طرفه است، یعنی پیامهای عصبی توسط دندریتها دریافت و توسط آکسونها ارسال میشوند. محل انتقال پیام عصبی از آکسون به دندریتها «سیناپس» (Synapse) نام دارد.
اغلب آکسونها توسط مادهای از جنس لیپید پوشیده شدهاند. این غلاف پوشاننده، «غلاف میلین» (Myelin) نام دارد و به آکسون کمک میکند تا با سرعت بالاتری پیام عصبی را منتقل کند. آکسون و میلین را میتوانید در تصویری که در بخش «جسم سلولی» آورده شده است، مشاهده کنید.
پتانسیل عمل چیست؟
حال که با ساختار سلول عصبی آشنا شدید، شاید بپرسید نورونها از نظر عملکردی چه تفاوتی با بقیه سلولهای بدن دارند که آنها را برای ارسال پیام عصبی مناسب میسازد؟ یا هنگامی که از پیام عصبی صحبت میکنیم، دقیقا منظورمان چه چیزی است؟ سلولهای عصبی دقیقا به چه شکلی پیامهای عصبی را به یکدیگر منتقل میکنند؟ وقتی میخواهیم دست خود را حرکت دهیم، به وضوح برای مغز غیرممکن است که بگوید «ای دست! حرکت کن.» پس این پیام چطور به دست منتقل میشود که میتوانیم با ظرافت دست خود را حرکت دهیم؟ پاسخ تمام این سوالها در روانشناسی فیزیولوژیک توسط مفهوم «پتانسیل عمل» (Action Potential) روشن میشود.
پتانسل استراحت سلول
بار الکتریکی در دو سمت غشای سلولی یکسان نیست. این اختلاف ولتاژ به کمک یونهای مثبت و منفی تنظیم میشود. یونها بهطور دائم در غشای سلول جریان دارند تا بار الکتریکی سلول را در محدوده خاصی ثابت نگه دارند. غلظت یونهای دارای بار مثبت در فضای خارج سلول، بیشتر از داخل آن است؛ در نتیجه، داخل سلول نسبت به بیرون آن -40 تا -90 میلیولت منفیتر است و این اختلاف ولتاژ در اغلب اوقات در سلول حفظ میشود. در شرایطی که اختلاف ولتاژ دو سمت غشای سلول در این بازه -40 تا -90 میلیولت باشد، گفته میشود که سلول در حالت «پتانسیل استراحت غشا» (Resting Membrane Potential) قرار دارد.
نقش کانالهای نشتی یون سدیم و پتاسیم
دو یون بسیار موثر در حفظ بار الکتریکی سلول، پتاسیم و سدیم هستند. یون سدیم در خارج سلول فراوانتر است و یون پتاسیم بیشتر در داخل سلول وجود دارد. غشای سلول نسبت به یونهای پتاسیم بسیار نفوذپذیر است. در نتیجه، مقدار زیادی پتاسیم از طریق کانالهای نشت پتاسیم که همواره باز هستند، از نورون به بیرون نشت میکند اما شرایط برای یون سدیم یکسان نیست.
نفوذپذیری غشای سلول نسبت به سدیم کم است، بنابراین، یونهای سدیم میتوانند به آرامی از طریق کانالهای نشت سدیم به داخل نورون نفوذ کنند. سلول برای اینکه بتواند با وجود این کانالهای نشتی، پتانسیل استراحت غشا را حفظ کند، از پمپی به نام «پمپ سدیم-پتاسیم» استفاده میکند که با صرف انرژی، پتاسیم را به داخل سلول باز میگرداند و همزمان سدیم را از سلول خارج میکند.
کانالهای دریچهدار سدیم و پتاسیم
سدیم و پتاسیم از میان کانالهای نشتی عبور میکنند اما این کانالها، تنها کانالهای مخصوص این دو یون نیستند. کانالهایی به نام کانالهای دریچهدار وابسته به ولتاژ نیز وجود دارند که در طول پتانسیل استراحت غشا بسته هستند. عبارت «وابسته به ولتاژ» به این دلیل در اسم این کانالها وجود دارد که تنها زمانی باز میشوند که اختلاف ولتاژ در غشای سلول به بازه عددی خاصی برسد.
مراحل پتانسیل عمل
پتانسیل عمل در اصل شامل سه مرحله عمده است که در هر مرحله، کانالهای دریچهدار سدیم و پتاسیم آرایش خاصی به خود میگیرند. در ادامه هر یک از این سه مرحله را بهطور مختصر توضیح دادیم.
- «دپلاریزاسیون» (Depolarization)
- «رپلاریزاسیون» (Repolarization)
- «هایپر پلاریزاسیون» (Hyper Polarization)
دپلاریزاسیون
در دپلاریزاسیون معمولا یک رویداد باعث بهم خوردن تعادل الکتریکی پتانسیل استراحت غشا میشود. برای مثال یک پیام عصبی از سلول دیگری به نورون میرسد و باعث میشود یونهای سدیم کمی بیشتر از قبل به داخل سلول نفوذ کنند، در نتیجه اختلاف ولتاژ غشای سلول مثبتتر میشود. هنگامی که این اختلاف ولتاژ به صفر نزدیک میشود، میگوییم دپلاریزاسیون رخ داده است زیرا قطبیت دو سمت غشا از بین میرود.
اگر پیام عصبی ارسال شده به حد کافی قوی باشد، ولتاژ سلول به حدی مثبت میشود که به «ولتاژ آستانه» (Threshold Voltage) میرسد، این ولتاژ معمولا در حدود ۵۰- میلیولت است. ولتاژ آستانه یعنی پیام با شدتی ارسال شده که میتواند کانالهای سدیمی دریچهدار وابسته به ولتاژ در آکسون نورون را باز کند. با باز شدت کانالهای دریچهدار سدیمی، بهخاطر اختلاف غلظت سدیم در دو سمت غشا، مقدار زیادی از این یون ناگهان وارد سلول میشود و اختلاف ولتاژ غشا را تا حدود ۳۰+ میلیولت بالا میبرد.
رپلاریزاسیون
هنگامی که سلول به ولتاژ ۳۰+ رسید، دریچههای وابسته به ولتاژ سدیمی بسته میشوند تا از ورود سدیم جلوگیری کنند. همزمان، کانالهای دریچهدار وابسته به ولتاژ پتاسیمی باز میشوند. چون غلظت پتاسیم در داخل سلول بیشتر از خارج آن است، طی مدت زمان کمی تعداد بسیار زیادی یون مثبت پتاسیم از سلول خارج میشوند و سلول به پتانسیل استراحت غشا باز میگردد.
هایپر پلاریزاسیون
بعد از رپلاریزاسیون، سلول به ولتاژی کمی منفیتر از پتانسیل استراحت معمول خود میرسد. زیرا کانالهای دریچهدار پتاسیمی، کمی بیشتر از زمان رسیدن به پتانسیل استراحت سلول باز میمانند. به این حالت سلول، «هایپرپلاریزه» (Hyper Polarize) میگویید. با بسته شدن کانالهای دریچهدار پتاسیمی، پمپ سدیم-پتاسیم برای برقراری مجدد پتانسیل استراحت غشا تلاش میکند. روانشناسی فیزیولوژیک به ما نشان میدهد که تمام آنچه که ما به عنوان پیام عصبی میشناسیم، تکرار همین مراحل است.
قانون همه یا هیچ
پتانسیل عمل بر اساس قانون همه یا هیچ کار میکند؛ یعنی یا بهطور کامل وجود دارد و پیام عصبی به سلول میرسد، یا وجود ندارد و خبری از پیام نیست. شدت آن نیز همیشه یکسان است و یک نورون همواره پتانسیل عمل را با شدتی واحد ارسال میکند. پس چگونه است که مغز متوجه میشود برخی اطلاعات مهمتر از دیگری هستند و به توجه نیاز دارند؟
پاسخ این سوال در دفعات ارسال پتانسیل عمل نهفته است. وقتی توجه مغز به محرک خاصی جلب میشود، پیامهای عصبی زیادی را با فاصله کم ارسال میکند. سرعت شلیک این پیامها به ما نشان میدهد که محرک اصلی چقدر قوی بوده است.
انتقالدهندههای عصبی و داروها
گفتیم که راز عملکرد نورونها، در پتانسیل عمل نهفته است که تنها بهصورت همه یا هیچ عمل میکند. اگر تبادل پیامهای عصبی انقدر ساده است، پس چطور مغز متوجه تفاوت پیامها میشود و تجربههای پیچیده ما را رمزگذاری میکند؟ روانشناسی فیزیولوژیک نشان میدهد که برای این موضوع سه روش وجود دارد. در روش اول که اشاره کردیم، مغز به کمک تفاوت سرعت شلیک پیامها متوجه قدرت و شدت محرک میشود، مثلا وقتی ماشینی در شب به ما نزدیک میشود و نور چراغ آن شدیدتر میشود، نورونهای مسیر بینایی هر لحظه با سرعت بیشتری پیامهای عصبی را شلیک میکنند. روش دوم درگیر کردن تعداد بیشتری از نورونها به جای شلیک با سرعت بیشتر است و روش آخر، استفاده از «انتقالدهندههای عصبی» (Neurotransmitters) است.
همانطور که اشاره کردیم، نورونها بهطور مستقیم بهم نمیچسبند بلکه فضای کوچکی به نام سیناپس بین آنها وجود دارد. هنگامی که پتانسیل عمل به آکسون یک نورون میرسد، «وزیکولهای سیناپسی» (Synaptic Vesicle) موجود در آن نورون را تحریک میکند تا به فضای سیناپسی ریخته شوند. وزیکولها کیسههای کوچکی درون سلول هستند که موادی را در خود نگهداری و حمل میکنند. درون وزیکولهای سیناپسی، انتقالدهندههای عصبی وجود دارند که میتوانند از نوع تحریکی یا مهاری باشند.
انتقالدهندههای عصبی تحریکی، باعث کمک به ورود یونهای مثبت مثل سدیم به درون سلول میشوند. با ورود یونهای سدیم، پتانسیل غشای سلول زودتر به حد آستانه میرسد و پتانسیل عمل رخ میدهد. انتقالدهندههای عصبی مهاری با تسهیل خروج یونهای پتاسیم یا وارد کردن یونهای منفی مثل کلر به سلول، باعث منفیتر شدن فضای داخلی سلول میشوند. در چنین حالتی، سلول برای رسیدن به پتانسیل عمل به تحریک بیشتری نیاز دارد. البته همه انتقالدهندههای عصبی همیشه مهاری یا تحریکی نیستند، بلکه ممکن است یک انتقالدهنده در محلی از مغز نقش مهاری و در محل دیگری نقش تحریکی داشته باشد.
بعد از اینکه انتقالدهندههای عصبی اثر خود را روی سلول پسسیناپسی یا همان سلول هدف اعمال کردند، توسط سلول پیشسیناپسی بازجذب میشوند یا در محیط تجزیه میشوند. نقص در عملکرد انتقالدهندههای عصبی میتواند منجر به طیفی از اختلالهای روانشناختی شود. مواد مخدر، مواد محرک و داروهای روانپزشکی نیز از مسیر انتقالدهندههای عصبی عملکرد خود را اجرا میکنند. در ادامه به معرفی پنج تا از مهمترین انتقالدهندههای عصبی پرداختیم. به جز این انتقالدهندههای عصبی، انتقالدهندههای عصبی دیگری از جمله استیلکولین، آدرنالین، اندورفین و… نیز وجود دارند که در روانشناسی فیزیولوژیک مطالعه میشوند.
۱. نوراپینفرین
«نوراپینفرین» (Norepinephrine) باعث گوشبهزنگی و برانگیختگی افراد میشود. موادی که باعث کاهش نوراپی نفرین میشوند با کاهش خُلق و تمرکز انسان ارتباط دارند و برعکس. برای مثال، کوکایین و آمفتامینها فرایند بازجذب نوراپینفرین را کند میکنند، در نتیجه مدت اثر آن بالاتر میرود و فرد مصرفکننده ناگهان خلق و تمرکز بسیار بالایی را تجربه میکنند. مصرف این مواد آسیبهای جبرانناپذیری به فرد وارد میکند اما داروهایی برای مهار بازجذب نوراپینفرین ساخته شده است که خطرات مصرف مواد را در بر ندارند. از این داروها برای درمان بیشفعالی، افسردگی و اضطراب استفاده میشود و از جمله آنها میتوان دلوکستین و ونلافاکسین را نام برد.
۲. دوپامین
«دوپامین» (Dopamine) سبب احساس انگیزه و تجربه هیجانهای خوشایندی مثل لذت میشود. دوپامین بهطور ویژه در سیستم پاداش نقش دارد، وقتی ما کاری انجام میدهیم که برای ما خوشایند است بدن با ترشح دوپامین به ما حس لذت میدهد و این حس به نوعی پاداشی است که ما را تشویق میکند به دنبال انجام دوباره آن کار برویم. برای همین، تنظیم دوپامین در رفتارهای اعتیادی بسیار موثر است.
همچنین، اگر مقدار دوپامین در مغز خیلی زیاد باشد، ممکن است با اختلالهای طیف اسکیزوفرنی روبهرو شویم. کم بودن دوپامین بیماریهایی مثل پارکینسون را بهوجود میآورد. داروهایی مثل کلزاپین با مسدود کردن گیرندههای دوپامین در مغز در درمان اسیکزوفرنی نقش دارند. در عوض، دارویی به نام ال-دوپا برای بیماران مبتلا به پارکینسون تجویز میشود تا با بالا بردن سطح دوپامین آنها را درمان کند. گرچه که روانشناسهای فیزیولوژیک دارو تجویز نمیکنند اما روانشناسی فیزیولوژیک میتواند بررسی اثر داروها را نیز در بر بگیرد.
۳. سروتونین
«سروتونین» (Serotonine) هم مثل اپینفرین در بالا بردن خلق انسان نقش دارد. پایین بودن سطح سروتونین سبب افسردگی میشود برای همین داروهای ضدافسردگی که از گروه «مهارکنندههای بازجذب انتخابی سروتونین» (Selective Serotonin Reuptake Inhibitors | SSRI) هستند، با جلوگیری از بازجذب سروتونین، عملکرد آن را در مغز بالا میبرند. از جمله این داروها سرترالین، پاروکستین و فلوکستین هستند. از آنجا که سروتونین در تنظیم خواب و اشتها هم موثر است، از این داروها برای درمان پرخوری عصبی نیز استفاده میشود.
۴. گلوتامات
انتقالدهنده عصبی «گلوتامات» (Glutamate) نوعی انتقالدهنده عصبی تحریکی است که با اتصال به نورون سبب دپلاریزاسیون آن میشود. این گیرنده در یادگیری و حاقظه نقش مهمی دارد.
۵. گابا
«گابا» (Gama-AminoButyric Acid | GABA) یک انتقالدهنده عصبی مهاری است که سبب آرامسازی ذهن و عضلات میشود. خواص آرامبخش برخی از داروهای ضداضطراب مثل بنزودیازپینها نتیجه افزایش فعالیت گابا است.
پاسخ ستیز یا گریز
یکی دیگر از مفاهیم مهم در روانشناسی فیزیولوژیک که بر شاخههای دیگر روانشناسی، مثل روانشناسی بالینی تاثیر میگذارد، در مورد «پاسخ ستیز یا گریز» (The Fight-Or-Flight Response) است. پاسخ ستیز یا گریز به واکنش فیزیولوژیکی بدن در زمان احساس خطر گفته میشود. این پاسخ سه مرحله دارد:
- مرحله هشدار: در این مرحله، هشیاری و گوشبهزنگی سیستم عصبی مرکزی افزایش مییابد. همچنین، با ترشح هورمون آدرنالین و به کمک اعصاب سمپاتیک (با افزایش ضربان قلب، تسریع تنفس، بالا بردن فشار خون و…) بدن را در وضعیتی نگه میدارد که آماده ستیز یا گریز در برابر خطر احتمالی شود. فرض کنید ماشینی بهسرعت به سمت شما میآید، شما از گوشه چشم آن را میبینید و ناگهان و بیاختیار به سمت دیگر خیابان میپرید. در این حالت از گوشبهزنگی بدن در مرحله هشدار استفاده کردهاید.
- مرحله مقاومت: در مرحله مقاومت بدن تلاش میکند به وضعیت عادی خود برگردد و از حالت ستیز یا گریز خارج شود.
- مرحله فرسودگی: هنگامی که بدن نمیتواند مرحله مقاومت را با موفقیت پشت سر بگذارد یا مرحله هشدار و مقاومت بهطور مکرر تکرار میشوند، احساس خستگی و فرسودگی بدن را فرا میگیرد. در این مرحله هورمون آدرنالین جای خود را هورمون کورتیزول میدهد. کورتیزول سرکوبکننده سیستم ایمنی است، به همین علت در برابر استرس مداوم بدن ضعیف و بیمار میشود.
خواب از چه مراحلی تشکیل میشود؟
یکی از جذابترین مباحث در روانشناسی فیزیولوژیک، مبحث خواب است. در طول تاریخ روانکاوها تلاش کردهاند تا مضامین رویاها را تعبیر و تفسیر کنند، در مقابل روانشناسهای فیزیولوژیک سعی کردند فعالیت مغز در حین خواب را ثبت کنند. طبق دادههای این دانشمندان، خواب از پنج مرحله اساسی تشکیل شده است که چهار مرحله آن در خواب NON-REM و یک مرحله آن خواب REM رخ میدهد.
وقتی کسی در آرامش چشمهایش را ببندد و آماده خواب شود، امواج مغزی او بسامدی منظم بین 8 تا 12 هرتز پیدا میکند که موج آلفا خوانده میشود. وقتی فرد وارد خواب میشود، بسامد این موج کاهش مییابد. در مرحله دوم خواب، امواج بین ۱۲ تا ۱۶ هرتز قرار میگیرند. طی مرحله سوم و چهارم امواج از این هم کندتر میشوند و تا 1 الی 2 هرتز پایین میآید. این موج، موج دلتا نامیده میشود. با کند شدن امواج مغزی همزمان خواب عمیقتر میشود. خواب در مرحله سوم و چهارم بهحدی عمیق است که بهندرت کسی در این مراحل از خواب بیدار میشود (مگر کسی با صدای بلندی او را صدا بزند یا تکانش دهد). این مراحل، چهار مرحله خواب Non-REM هستند.
بعد از یک ساعت خواب مداوم، امواج مغزی افراد طوری افزایش مییابد که حتی از زمان بیداری نیز بیشتر میشود اما شخص از خواب بیدار نمیشود. در این مرحله از خواب که خواب REM نام دارد، مردمکهای چشم بهسرعت در زیر پلک حرکت میکنند. اگرچه بدن در خواب REM حرکت نمیکند اما تحقیقات نشان میدهند که در این طول خواب REM نورونهایی که در دیدن و راه رفتن نقش دارند، فعال هستند. شاید به همین علت معمولا خوابهایی را که در طول خواب REM دیده میشوند، بیشتر از خواب Non-REM در خاطر افراد میمانند. همچنین، این خوابها اغلب شفاف و واضح هستند. پنج مرحله خواب Non-REM و REM تا زمان بیداری بهطور مداوم پشت هم تکرار میشوند.
دستگاه عصبی مرکزی و دستگاه عصبی خودمختار
برای کسی که در زمینه روانشناسی فیزیولوژیک، گام برمیدارد، واجب است به ساختار دستگاه عصبی انسان مسلط باشد. دستگاه عصبی انسان از دو بخش «دستگاه عصبی مرکزی» (Central Nervous System) و «دستگاه عصبی محیطی» (Peripheral Nervous System) تشکیل شده است. دستگاه عصبی مرکزی شامل نخاع و مغز میشود و دستگاه محیطی شامل انشعابات عصبی از نخاع است که در تمام بدن پراکنده میشوند.
همچنین، دستگاه عصبی به دو بخش ارادی و غیر ارادی نیز تقسیم میشود. بخش ارادی مربوط به ماهیچههای اسکلتی مثل دست و پا است که به خواست خود حرکت میدهیم. بخش غیرارادی ماهیچههایی مثل معده و روده را در بر میگیرد که بدون آگاهی ما حرکت میکنند. این دستگاه، اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک را نیز شامل میشود که به آنها «دستگاه عصبی خودمختار» (Autonomic Nervous System) میگویند. در ادامه ساختار اجزای دستگاه عصبی و نقش آنها در روانشناسی به اختصار توضیح داده شده است.
مغز و ساختار آن
مغز اندام پیچیدهای است که افکار، حافظه، احساسات، مهارتهای حرکتی، حواس پنجگانه، دمای بدن، تنفس، گرسنگی و هر فرایندی را که در بدن رخ میدهد، تنظیم میکند. مغز یک انسان بزرگسال وزنی در حدود 1.2 تا 1.4 کیلوگرم دارد و از انواع سلولهای عصبی از جمله نورونها و سلولهای گلیال تشکیل شده است. ساختار مغز سه بخش اصلی دارد: «مخ» (Cerebrum)، «ساقه مغز» (Brain Stem) و «مخچه» (Cerebellum).
۱. مخ و چهار لوب اصلی آن
مخ بزرگترین بخش مغز است که قشر مغز را نیز شامل میشود. این بخش مسئول حرکت، گفتار، قضاوت، تفکر، استدلال، حل مسئله، احساسات، یادگیری و تفسیر حواس پنجگانه مثل بینایی و شنوایی است. مخ به دو نیمکره چپ و راست تقسیم میشود. نیمکره چپ سمت راست بدن و نیمکره راست سمت چپ بدن را مدیریت میکنند.
هر نیمکره دارای چهار بخش است که به هر بخش یک «لوب» (Lobe) گفته میشود. هر لوب عملکرد خاصی دارد. لوبهای مخ عبارتند از:
- «لوب پیشانی» (Frontal Lobe): لب پیشانی بزرگترین لوب مغز است که در جلوی سر قرار دارد. این لوب با تشخیص بو، ویژگیهای شخصیتی، تصمیمگیری، گفتار، مدیریت و برنامهریزی مرتبط است. برای مثال در افرادی که دچار «اختلال بیشفعالی-نقص توجه» (Attention Deficit Hyperactivity Disorder | ADHD) هستند، بخشی از لوب پیشانی کوچکتر از دیگران است، برای همین برنامهریزی روزانه، تصمیمگیری و مدیریت رفتاری برای آنها دشوار است. این تفاوت در روانشناسی فیزیولوژیک، توسط نقشهبرداری مغزی مشخص میشود.
- «لوب آهیانه» (Parietal Lobe): به افراد کمک میکند تا اشیا را شناسایی کنند و روابط فضایی را درک کنند. این لوب در تفسیر حس لامسه و درد در بدن نقش دارد و در توانایی درک زبان گفتاری نیز موثر است.
- «لوب گیجگاهی» (Temporal Lobe): لوب گیجگاهی در دو طرف سر قرار دارد و تشخیص بو، حافظه کوتاه مدت، حس شنوایی، بخشهایی از گفتار و درک ریتم موسیقی را به عهده دارد.
- «لوب پسسری» (Occipital Lobe): لوب پسسری در قسمت عقبی سر قرار دارد و در تفسیر حس بینایی نقش دارد.
بادامه و ساختارهای عمیقتر در مغز
به جز لوبهای مغزی، ساختارهای دیگری نیز در بخشهای عمیقتر مغز وجود دارند. یکی از این ساختارها «غده هیپوفیز» (Pituitary Gland) است. این غده اندازه یک نخود است و عملکرد سایر غدههای بدن مثل تیروئید، فوقکلیه، تخمدانها و بیضهها را تنظیم میکند. «هیپوتالاموس» (Hypothalamus) ساختار دیگری است که بالای هیپوفیز قرار دارد و تنظیم دمای بدن، گرسنگی و تشنگی، برخی جنبههای حافظه و احساسات و الگوهای خواب به عهده آن است.
«بادامه» (Amygdala) ساختار کوچکی در مغز است که مسئول احساس ترس و حافظه هیجانی است. هنگامی که دچار احساس ترس و اضطراب میشویم، بادامه فعالتر میشود. خود بادامه محل ذخیره حافظه نیست اما فعالیت بادامه سبب میشود تا در محلهای دیگر مغز (مثل هیپوکامپ) خاطرات قویتر شکل بگیرند و خاطرههای مخاطرهآمیز بیشتر در خاطرمان بمانند.
بهعلت وجود بادامه است که میتوانیم موقعیتهای خطرناک را بهخاطر بسپاریم و تشخیص دهیم تا از تکرار دوباره آنها جلوگیری کنیم. اگر کسی دچار آسیب در بادامه خود شود، احساس ترس را به میزان کمتر از دیگران درک میکند. همچنین، قادر به تشخیص حالتهای ترس در چهره نیز نیست. البته باید توجه داشته باشیم که ذهن خاطرات منفی و اضطرابآور را نیز جزو خاطرات مخاطرهآمیز قرار میدهد، برای همین افرادی که بادامه فعالتری دارند، بیشتر از دیگران مستعد اختلالهای اضطرابی هستند.
۲. ساقه مغز
ساقه مغز، مغز را به نخاع متصل میکند و شامل «مغز میانی» (Midbrain)، «پل مغزی» (Pons) و «بصل النخاع» (Medulla) است. مغز میانی، حرکت و هماهنگی اعضای بدن را ممکن میسازد و همان بخشی است که در بیماری پارکینسون آسیب میبیند (بیماران مبتلا به پارکینسون حرکت لرزش و تنش را در عضلات خود تجربه میکنند).
پل مغزی مسئول اعصاب جمجمهای است و فعالیتهایی چون پلک زدن، تعادل و حالتهای چهره را مدیریت میکند. بصل النخاع نیز بر فعالیتهای ضروری و پایه بدن مثل ضربان قلب، تنفس، جریان خون، سطح اکسیژن خون و همچنین فعالیتهای انعکاسی مثل عطسه، سرفه و بلع نظارت دارد. طناب نخاعی از پایین بصل النخاع و از طریق یک سوراخ در جمجمه امتداد مییابد تا به مهرههای نخاعی وارد شود و از آنجا به تمام بدن منشعب شود.
۳. مخچه
مخچه در پشت سر قرار دارد و مانند مخ از دو نیمکره تشکیل شده. عملکرد مخچه هماهنگ کردن عضلات ارادی عضلات و حفظ وضعیت بدنی، هماهنگی و تعادل است. مطالعات جدید نشان میدهند که ممکن است مخچه در هیجانها، رفتارهای اجتماعی و همچنین احتمال اعتیاد، «اختلال طیف اوتیسم» (Autism Spectrum Disorder) و اسکیزوفرنی نقش داشته باشد.
آگنوزی چیست؟
حال که با ساختار تقریبی مغز آشنا شدهاید، میدانید که هر بخش از مغز مسئول اجرای عملکرد خاصی است. اختلالی به نام «آگنوزی» (Agnosia) وجود دارد که فرد مبتلا به آن، قادر به تشخیص نام اشیا، اشخاص و مکانها نیست. این اختلال به علت آسیب به مناطق خاصی از مغز اتفاق میافتد. یک نظریه این است که قطع ارتباط ناحیه گفتاری با شنوایی میتواند سبب آگنوزی شود، چراکه این افراد اشیایی را که میببیند، میشناسند و کاربرد آنها را میدانند اما نمیتوانند نام آنها را بیان کنند. روانشناسی فیزیولوژیک اختلالهای مربوط به آسیب مغزی مانند آگنوزی را نیز بررسی میکند.
کتاب روانشناسی فیزیولوژیک
بسیار مهم است که منبع جامع و معتبری را برای مطالعه روانشناسی فیزیولوژیک انتخاب کنیم. در ادامه چند تا مشهورترین منابع روانشناسی فیزیولوژیک را به ترتیب میزان تخصصی بودن آنها معرفی کردیم.
۱. روانشناسی فیزیولوژیک پینل
کتاب «زیستروانشناسی» (Biopsychology) توسط «جان پینل» (John Pinel)، به عنوان مقدمهای بر درک زیستی روانشناسی نوشته شده است. نثر این کتاب بسیار روان است، گفتاری خودمانی دارد و گاه حتی از مطالب طنز بهره میبرد. علاوه بر این، کتاب از مثالهای بالینی و جامعهشناختی غنی شده که مطالعه آن را برای خواننده بسیار دلنشین میسازد.
۲. روانشناسی فیزیولوژیک کالات
یکی از بهترین منابع برای مطالعه روانشناسی فیزیولوژیک، کتاب «روانشناسی زیستی» (Biological Psychology) نوشته «جیمز کالات» (James Kalat) است. این کتاب با استفاده از نثری روان و مثالهای زیاد، مطالب روانشناسی فیزیولوژیک را به خواننده تفهیم میکند. دستگاه عصبی، حواس پنجگانه، ژنتیک، تکامل، خواب و بیداری، رفتارهای جنسی، رفتارهای هیجانی، اختلالهای روانی و… بخشی از مباحث این کتاب هستند.
۳. روانشناسی فیزیولوژیک کارلسون
اگر به دنبال کتابی پیشرفتهتر از کتاب کالات میگردید، «مبانی روشناسی فیزیولوژیک» (Foundations of Physiological Psychology) گزینه مناسبی است. این کتاب توسط «نیل کارلسون» (Neil Carlson) نوشته شده است و با ارائه تصاویر جذاب علمی به تبیین پایههای زیستی روانشناسی میپردازید. کارلسون در این کتاب در مورد زیستشناسی سلولهای عصبی، ساختار دستگاه عصبی، داروها، حواس پنجگانه، هیجانها، یادگیری و حافظه و همچنین ارتباطهای انسانی توضیح داده است.
سوالات متداول
حال که تا اینجا با روانشناسی فیزیولوژیک آشنا شدهایم، در انتهای این مطلب از مجله فرادرس، پاسخ برخی سوالات متداول در این زمینه را بررسی میکنیم.
تفاوت روانشناسی فیزیولوژیک با روانپزشکی چیست؟
گاهی اوقات روانشناسی فیزیولوژیک قدم به عرصه درمان میگذارد، در این صورت چه تفاوتی با روانپزشکی دارد؟ پاسخ این است که اغلب روانپزشکها با تجویز دارو به مداوای مراجعهکننده خود میپردازند اما روانشناسان فیزیولوژیک از روشهای رفتارگرایانهتر مثل بیوفیدبک، روشهای آرامسازی بدن و جلسات رواندرمانی استفاده میکنند. آنها دارویی تجویز نمیکنند.
تفاوت روانشناسی فیزیولوژیک با علوم اعصاب چیست؟
«علوم اعصاب» (Neuroscience) بر روی مطالعه سیستم عصبی تاکید میکند اما در روانشناسی فیزیولوژیک تاکید بر رفتار است. هدف روانشناسی فیزیولوژیک درک چگونگی عملکرد مغز برای مدیریت رفتارها، هیجانها و فرآیندهای شناختی ما است. همچنین، روانشناسی فیزیولوژیک اثر تمامی ساختارهای بدن بر روی روان را در نظر میگیرد.
روانشناسی فیزیولوژیک با روانشناسی تکاملی چه تفاوتی دارد؟
در روانشناسی تکاملی، علت نهایی و چرایی شکلگیری پدیدههای روانی-زیستی بررسی میشود، در حالی که روانشناسی فیزیولوژیک به چرایی آنها میپردازد. برای مثال در روانشناسی تکاملی بررسی میکنیم «چرا خاطرههای منفی بیشتر از خاطرات مثبت در ذهن میمانند؟ این موضوع چه سودی برای بقای جانداران داشته است؟» اما در روانشناسی فیزیولوژیک میپرسیم «به چه علت خاطرههای منفی بیشتر از خاطرات مثبت در حافظه باقی میمانند؟ بهواسطه کدام قسمت از مغز این فرایند رخ میدهد؟».
source